پرتوى از خورشيد سامرّا

سيد ميثم سنگچاركى


اشاره
گاهى آدمى با ديدن يك حقيقت، آن چنان شيفته و شيدا مى‏شود كه ناگزير از راه و رسم و باورهاى قبلى خويش دست مى‏كشد و به آن حقيقتى كه قلبش را تسخير كرده، دل و جان مى‏سپارد.

به عبارت ديگر، حلول آنى يك حقيقت، تأثير شگرف در جسم و جان آدمى مى‏گذارد و تا مرحله انقلاب «قلبى» و «درونى»، او را به پيش مى‏برد. و اين، خواه ناخواه، تحوّل عظيمى در زندگى فردى و اجتماعى انسان ايجاد مى‏كند.

شايسته است براى سنجش حدّ و مرز اين دگرگونى، به نكات زير توجّه كنيم:

1. تغييردهنده و تسخير كننده اصلى قلب‏هاى مردم، خداست. بدون اذن و اراده پروردگار، هيچ دلى شكافته نمى‏شود و هيچ قلبى رنگ حقيقت به خود نمى‏گيرد.

2. ممكن است اولياءاللّه و بعضى از بندگان صالح خدا نيز با «رياضت روحى و معنوى» و «ساختن درون خويش»، به مقام والاى «تسخيركنندگى» دست يازند؛ اما اين دگرگون‏سازى آنها، نه ذاتى و حقيقى، كه عرضى و اعتبارى است. آنان هرچه به خدا نزديك‏تر شوند، رفتار، كردار، نفوذ كلام و سيماى نورانى‏شان، موجب تغيير و انقلاب عميق‏تر و ماندگارتر مى‏شود.

بر همين اساس، مى‏توان گفت: امامان معصوم عليهم‏السلام تحوّل سازان و تسخيركنندگانى هستند كه به اذن الهى، بيشترين و ماندگارترين تأثير روحى و فكرى را در ديگران ايجاد مى‏كنند.

3. نكته ديگر اينكه، به صورت واقعى افرادى قدرت تغيير، تسخير و دگرگون‏سازى روح و روان و تصرّف وجود ديگران را دارند كه خود، بر اثر جذبه «ايمان» و درك عميق «وحدانيّت»، متغيّر شده و چشم دل‏شان به جمال زيباى «حقيقت» روشن شده باشد.

حال با اين نگاه، به سراغ امام حسن عسكرى عليه‏السلام مى‏رويم و از اين منظر، به نظاره تسخيرها، هدايت‏ها و ميزان نفوذ و تصرّف دل و جان ديگران توسط حضرتش مى‏نشينيم.

طاغوت‏هاى معاصر امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، در مدّت زندگى آن امام همام، از هيچ گونه ظلم و جفا دريغ نكردند و هريك، به نوعى به آزار و اذيّت آن حضرت پرداختند. در اين ميان، معتمد عبّاسى، گوى سبقت را از همگنان خويش ربوده بود. او پيوسته با آن وارسته روزگار، بدرفتارى مى‏كرد و در حقّش ستم روا مى‏داشت. او براى زجر و آزار بيشتر امام حسن عسكرى عليه‏السلام بدترين، شرورترين و پليدترين ياران خويش را مأمور و نگهبان آن حضرت قرار مى‏داد. امام عليه‏السلام در همان زندان‏ها نيز، به تبليغ و هدايت فريب‏خوردگان مى‏پرداخت و با خَلْق جلوه‏هاى عملى، عبادى و عرفانى خويش، راهبرى و تربيت آنان را به عهده داشت.

1. دگرگونى زندان‏بانان
صالح بن وصيف از كسانى است كه مسئوليت حفاظت و مراقبت از امام حسن عسكرى عليه‏السلام را عهده‏دار بود. او بدترين كارها را نسبت به آن امام همام روا داشته و بدترين افراد را براى آزار و اذيّت آن حضرت به كار گماشته و چه رنج‏ها و آزارها كه بر آن امام وارد نساخت! در همين راستا آورده‏اند كه:

روزى جمعى از درباريان عبّاسى، نزد وى آمده و درباره نتايج شكنجه‏هاى روحى و جسمى امام حسن عسكرى عليه‏السلام به گفت و گو نشستند. وقتى دانستند كه حربه‏هايشان در مورد حضرت كارساز نبوده، خطاب به صالح بن وصيف گفتند:

ـ بر حسن بن على سخت گرفته، او را در تنگناى شديدترى قرار بده!

صالح كه بارها امام را آزموده و براى عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شكنجه‏هاى روحى و جسمى بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانيت گفت:

ـ مى‏گوييد چه كنم؟ دو نفر از شرورترين افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص، نزد او فرستادم؛ متأسّفانه آنها چنان تحت تأثير رفتار و كردار او قرار گرفتند كه اينك، پيوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور نداريد، منتظر بمانيد و از زبان خودشان بشنويد.

آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر كنند. وقتى آمدند، درباريان عبّاسى از آنان پرسيدند:

ـ واى بر شما! كارتان با اين مرد (امام حسن عسكرى عليه‏السلام ) به كجا كشيد؟

آنها با اينكه لبه تيغ ستم را به جان خويش احساس مى‏نمودند، زبان از حقيقت فرونبسته، حقيقت را چنين بازگو كردند:

ـ چه مى‏گوييد در مورد مردى كه روزها روزه مى‏گيرد و شب‏ها تا پايان شب، مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غير از عبادت، به چيزى اشتغال ندارد و به هيچ عنوان با ما هم سخن نمى‏شود. هرگاه چهره او را مى‏ديديم، از هيبتش به لرزه مى‏افتاديم و آن‏چنان تحوّل و دگرگونى در جسم و جانمان ايجاد مى‏شد كه گذشته خويش را كاملاً فراموش مى‏كرديم و گويا مالك جان خويش نبوده و هيچ اراده و قدرتى از خود نداريم.

درباريان عبّاسى با شنيدن سخنان ندامت‏انگيز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافكندگى، مجلس را ترك نمودند.1

2. على بن جرين
او نيز از ديگر زندان‏بانانى است كه مدّت‏ها وظيفه شكنجه و نگهبانى از امام حسن عسكرى عليه‏السلام را به عهده داشت. هرچندگاهى، فرعون عبّاسى او را نزد خود فرا مى‏خواند و از حالات امام حسن عسكرى عليه‏السلام پرس و جو مى‏كرد. او نيز متناسب با پرسش‏هاى خليفه پاسخ مى‏داد.

طولى نكشيد كه على بن جرين نيز تحت تأثير عبادات و سجده‏هاى آن بنده خائف خدا قرار گرفت و دل سنگى‏اش متحوّل و دگرگون شد. به همين جهت در بيشتر گزارش‏هاى خود، از بيان حقيقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد عبّاسى، چنين به مقام والاى امام عسكرى عليه‏السلام اعتراف كرده است:

ـ انّه يَصُومُ النّهارَ وَ يُصَلِّى اللَّيلَ؛ همانا او همواره روزها، روزه‏دار است و شب‏ها را با نماز و عبادت سپرى مى‏كند.2*

3. وحشت خليفه
يكى از زندان‏بانان خشن و سنگدل امام حسن عسكرى عليه‏السلام شخصى به نام «نحرير بن عبيداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را بسيار مورد اذيّت و آزار قرار داده و همواره تلاش مى‏كرد تا عرصه را بر آن حضرت تنگ و دشوار سازد. آوازه شكنجه‏هاى او بالا گرفته و حتى به گوش همسرش نيز رسيده بود. همسر او كه از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش پرداخت و او را از عاقبت شوم كارش برحذر داشت. روزى پرخاش كنان، خطاب به شوهرش گفت:

ـ اى مرد! از خدا بترس، مگر نمى‏دانى چه شخصيّت عالى‏قدرى را زندانى كرده‏اى؟

آنگاه لب به حقايق گشود و گوشه‏هايى از سيماى عبادى، اخلاقى و عرفانى آن امام همام را براى وى بازگو كرد.

نحرير نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت كه با خشم و لجاجت، فرياد برآورد:

ـ حال كه چنين مى‏گويى، از خليفه اجازه مى‏گيرم و حسن بن على را در ميان شيران درّنده مى‏اندازم تا همه از شرّش خلاص شوند.

وى نزد خليفه رفته و با جلب موافقت او، امام حسن عسكرى عليه‏السلام را به باغ وحشى كه در كنار زندان بود، انتقال داد. طولى نكشيد كه حضرت را در قفس شيران درّنده و گرسنه انداخت. هنوز زمانى نگذشته بود كه خليفه و اطرافيانش با شادمانى براى تماشاى تكّه تكّه شدن بدن پيشواى يازدهم، در پيرامون آن محل اجتماع كردند تا به قول خودشان لحظاتى را به شادى و تفريح بگذرانند.

گردن‏ها افراشته شد. نگاه‏ها به داخل قفس‏هاى شيران حريص و گرسنه دوخته شد. در آن لحظات وحشت‏زا و هراس آور، با كمال بُهت و حيرت، ديدند كه امام حسن عسكرى عليه‏السلام در بين درّندگان ايستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت است و شيران درّنده با احترام عجيب، در اطرافش ايستاده‏اند و گويا از آن برگزيده خدا مراقبت مى‏كنند.

ديدن اين منظره شگفت، چنان آتشى در جسم و جان تماشاگران ايجاد كرد و آسمان دل و ديده آنها را بارانى و فضاى وجودشان را درهم ريخت كه به ناچار لب فرو بستند و سر به زير افكندند. در اين ميان، معتمد عبّاسى نيز وحشت‏زده از امام حسن عسكرى عليه‏السلام تقاضا كرد تا برايش دعا كند.

آنگاه در حالى كه از شور و شوق حضّار، به خود فرورفته بود، دستور داد فوراً امام را از قفس شيران درّنده خارج كنند تا مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده شود.3

عامل اصلى تحوّل
راستى! سرمنشأ ايجاد اين تحوّلات كجاست و رمز و رموز اين «حماسه آفرينى» در چيست؟

اين سؤال، پاسخ‏هاى زيادى مى‏تواند داشته باشد؛ از مهم‏ترين آنها «خداترسى» و «خدا محورى» كسى است كه مى‏خواهد در روح و روان ديگران دگرگونى ايجاد كند. امام حسن عسكرى عليه‏السلام لحظه‏اى از مقام لايزال كردگار غافل نمى‏شد و جسم و روحش با ديدن مناظر قدرت الهى به لرزه مى‏افتاد. نمونه زير، شاهكارى است از خداترسى و بندگى آن بزرگوار كه در صفحه تاريخ به ثبت رسيده است.

يكى از هم عصران آن حضرت مى‏گويد:

روزى حسن بن على عليه‏السلام را كه در سنّ كودكى بود، مشاهده كردم. او در كنار عدّه‏اى از كودكان ديگر كه مشغول بازى بودند، ايستاده بود و داشت گريه مى‏كرد. فكر كردم كه علّت گريه‏اش نداشتن اسباب‏بازى است. به همين جهت، ناراحت شدم و به او گفتم:

ـ ناراحت نباش! من برايت اسباب‏بازى مى‏خرم.

چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگى فرمود:

«يا قَليلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛ اى كم‏عقل! ما براى بازى آفريده نشده‏ايم.

با تعجّب پرسيدم:

ـ پس براى چه خلق شده‏ايم؟

ـ براى دانش و پرستش.

ـ از كجا اين را مى‏گويى؟

ـ از آنجا كه خداوند مى‏فرمايد: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آيا گمان مى‏كنيد كه شما را بيهوده (و براى بازى) آفريده‏ايم و شما به سوى ما بازگشت نمى‏كنيد؟

از پاسخ صريح و منطقى آن حضرت، شگفت‏زده شدم و به انديشه فرو رفتم. بار ديگر به سيماى نورانى‏اش چشم دوختم. از چهره تابناكش آن حالت دگرگونى و انقلابى كه در درونش ايجاد شده بود، قابل تشخيص بود. لحظه‏اى به فكر فرو رفتم و سپس با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:

ـ شما با آنكه هنوز كودك هستى و گناهى انجام نداده‏اى؛ چرا اين‏گونه منقلبى و از خدا مى‏ترسى؟

ـ مادرم را ديدم كه مى‏خواست هيزم‏هاى بزرگ را روشن كند؛ روشن نمى‏شد. مقدارى هيزم كوچك فراهم كرده و آتش را شعله‏ور ساخت. حال، من از اين مى‏ترسم كه با اين هيزم‏هاى كوچك (گناه) به دوزخ بروم!

«مادرم...، هيزم...، آتش...، دوزخ و...» واژه‏هايى بود كه مرا به فكر فرو برد. بغضى در گلويم ايجاد شده بود. بيشتر از آينده خودم ترسيده بودم. از آن كودك دانشور و خائف از عذاب قيامت، خواهش كردم تا موعظه و نصيحتم نمايد!

فرزند خردسال خاندان عترت، اشعار زيبايى قرائت كرد كه حاكى از بى‏وفايى و ناپايدارى خوشى‏هاى دنيا و استمرار گناهان آن بود. شعرى كه هنوز هم من را در پنجه اسارت خويش دارد:

«دنيا را مى‏بينم كه گويا پاچه‏هايش را بالازده و با سرعت در حال دويدن است.

دنيا براى هيچ جاندارى باقى نخواهد ماند و به كسى وفا نخواهد نمود.

گويا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبى تيزرو براى گرفتن جان آدمى مى‏دود.

پس اى دلباخته دنيا! لحظه‏اى درنگ كن و براى سفرِ بى‏بازگشت آخرت، توشه‏اى برگير.»5

بر شيعيان و رهپويان امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، زيبنده است كه «خدا محورى» را در تمام فراز و نشيب‏هاى زندگى فردى و اجتماعى خويش مدّ نظر داشته باشند و با رفتار پسنديده خويش، باعث افتخار و سربلندى خاندان عترت عليهم‏السلام باشند.

در فراز يكى از وصاياى ارزشمند امام حسن عسكرى عليه‏السلام اين مطلب چنين انعكاس يافته است:

«... اتَّقُوا اللّه و كُونُوا زَيْناً وَ لا تَكُونُوا شَيْناً؛ (شما شيعيان) پرهيزكار باشيد و از عذاب الهى بترسيد و زينت ما باشيد نه مايه ننگ ما.»6

در فرجام اين گفتار، شايسته است كه دست نياز به سوى كردگار بى‏نياز بلند كرده، استمداد بجوييم تا به ما نيز قلبى خاشع و چشمى گريان عنايت فرمايد.

اَللّهمَّ غَيِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِك.


پى‏نوشت‏ها:
1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنين براى على بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ يكى ديگر از زندان‏بانان ـ تحوّل عميق و ماندگارى ايجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. كرامات و مقامات عرفانى امام حسن عسكرى(ع)، سيد على‏حسينى، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473.
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانى، جامعه مدرّسين، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار، ج 75، ص 372.


منبع: کوثر ، شماره  60