امام حسن عسكرى (ع) و منحرفان فكرى

محمدجواد مروّجى طبسى


طليعه
يكى از اهداف و برنامه‏هاى كلّى پيامبر و معصومان عليهم‏السلام حراست و مرزبانى از انديشه‏هاى اسلامى بود كه با آغاز بعثت و دعوت پيامبر شروع شده و هريك از امامان بزرگوار به تناسب شرايط زمانى خود به اين وظيفه مهم و خطير پرداخته‏اند. چنانكه ملاحظه مى‏كنيم، حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با بسيارى از گروه‏ها همانند: دهرى‏ها، زنادقه، براهمه و غير آنان و همچنين امامان عليهم‏السلام با افراد و گروه‏هاى بسيارى كه به ظاهر مسلمان بوده، اما افكار خارج از انديشه‏هاى دينى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدّى مى‏پرداختند.

بدين شكل كه اگر فرد يا افرادى دچار اشتباهات يا تناقضاتى مى‏شدند، نخست به هدايت و روشنگرى و به دور از هرگونه موضع‏گيرى كار خود را آغاز مى‏كردند؛ اما همين كه احساس مى‏شد، اين فكر انحرافى به دنبال جريانى پنهان يا آشكار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى عليه آنان مى‏زدند.

و گاهى نيز همين انديشه‏ها كه هر روز در لباس نويى خود را در جامعه اسلامى آشكار مى‏كرد، خلفاى بنى عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مى‏شد همان افكار غلط، سياست نظام را ترسيم مى‏نمود.

مثلاً در زمان امام هادى عليه‏السلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زيادى پيدا كرده بود و چند خليفه عبّاسى به تبعيّت از يك دسته، گروه مخالف را در زير بدترين فشارها و شكنجه‏ها وادار به پيروى از عقيده خود مى‏كردند. از جمله كسانى كه در سال 220 ق. بر سر همين عقيده، شلاّق زيادى خورده و شكنجه فراوانى ديد و مدّتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل1 بود كه از او مى‏خواستند تا دست از عقيده خود برداشته و با خليفه عبّاسى هم نظر شود.

بى‏شك يكى از علل و انگيزه‏هاى جدا ساختن امامان عليهم‏السلام از امت اسلامى، همين جهت بود كه عدّه‏اى از خدا بى‏خبر مى‏خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سويى كه خود مى‏خواهند، بكشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دينى سست كنند و آنها را در دامان همان انديشه‏هاى باطلى كه از پيش طرّاحى كرده و رواج داده بودند، بيندازند تا كسى نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم ايستادگى نمايد.

اين نوشتار، به بخش بسيار كوچكى از اين تلاش‏هاى جدّى پرداخته است.

امام و نگهبانى از انديشه اسلامى
دوران امام يازدهم، يكى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود كه افكار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهديد مى‏كرد. و با اينكه امام در نهايت فشار به سر مى‏برد، اما وى همانند پدران خود، لحظه‏اى از اين مسأله غفلت نورزيده و در برابر گروه‏ها و مكتب‏هاى التقاطى و انديشه‏هاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفيان، غُلات، مُفَوّضه، واقفيه، دوگانه پرستان و ساير دگرانديشان، سخت موضع گرفته و با شيوه‏هاى خاصّ خود، كارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مى‏كرد.

آگاه ساختن فيلسوف عراق
مورّخان نوشته‏اند: در زمان امام حسن عسكرى عليه‏السلام فيلسوفى در عراق مى‏زيست به نام «اسحاق كِندى». وى به خيال اين كه در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوين و تأليف كتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مى‏نويسد:

روزى يكى از شاگردان اسحاق كِندى به محضر امام حسن عسكرى عليه‏السلام وارد شد. امام به وى فرمود: آيا در بين شما فرد توانايى پيدا نمى‏شود كه استادتان كِندى را در آنچه كه آغاز كرده، رد كند و او را از اين كار باز دارد؟!

او گفت: ما همه از شاگردان او هستيم و چگونه مى‏توانيم در اين خصوص يا در ديگر مسائل بر استاد خود اعتراض كنيم؟!

حضرت فرمود: آيا آنچه را كه به تو بياموزم، به او مى‏رسانى؟

عرض كرد: آرى.

امام فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وى معاشرت نيكى داشته باش و به هر چه نياز دارد، كمكش كن. هنگامى كه با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسيده است كه دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال كن. پس به او بگو: اگر گوينده (آورنده) اين قرآن نزد تو بيايد و از تو بپرسد: آيا احتمال وجود دارد كه مقصود خداوند از اين گفتار، غير از آن باشد كه شما پنداشته‏اى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، اين احتمال وجود دارد. زيرا انسان هنگام شنيدن، بهتر متوجّه معانى مى‏شود و آنها را درك مى‏كند. چون چنين گفت، به او بگو: شما چه مى‏دانى شايد منظور گوينده كلمات قرآن غير از چيزى باشد كه شما تصوّر كرده‏اى و او الفاظ قرآن را در غير معانى خود استعمال كرده باشد.

آن مرد از حضور امام حسن عسكرى عليه‏السلام مرخّص شده و به سوى استاد خود، فيلسوف عراقى، رهسپار گرديد و مدّتى به دستور آن حضرت با او به نيكى رفتار كرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پيشنهادى امام را از او پرسيد.

كِندى گفت: يك مرتبه ديگر اين سخن را برايم بيان كن.

وى بار ديگر سخن امام را بيان نمود. كِندى درنگى كرده و مقدارى فكر كرد و دريافت كه هم از نظر لغت و هم از نظر علمى اين امر كاملاً محتمل است و در نظرش اين سخن كاملاً صحيح آمد. از اين روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مى‏دهم كه بگويى اين سخن را از كجا آموختى و چه كسى آن را به تو گفته است؟

راوى مى‏گويد: گفتم: اين، چيزى بود كه بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسيدم.

گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنين چيزى دست پيدا كند و به اين مرتبه از اين سخن برسد! حال به من بگو كه اين سخن را از كجا آوردى؟

گفتم: اين، دستورى بود كه ابومحمّد ـ عسكرى عليه‏السلام ـ به من ياد داده است.

گفت: درست گفتى، چرا كه چنين سخنانى تنها از همان خاندان صادر مى‏شود.

سپس آتشى درخواست كرده و هر آنچه را كه نوشته بود، در آتش سوزاند.2

برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از ديگر برخوردهايى كه امام حسن عسكرى عليه‏السلام با منحرفان فكرى داشت، همانا موضع‏گيرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ يعنى همان‏هايى كه عقيده داشتند: خداوند در ابتداى آفرينش با خلقت كردن پيامبر، همه چيز را به او واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا و هر آنچه كه در او هست را آفريده است. و برخى گفته‏اند: خداوند اين اختيار را به علىّ بن ابيطالب عليه‏السلام داده است.3

و چون اين انديشه انحرافى لطمه شديدى بر عقايد مسلمانان مى‏زد، و پيامدهاى ناگوارى در پى‏داشت، بدين جهت از آغاز پيدايش اين تفكّر غلط، مورد نكوهش معصومان عليهم‏السلام قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و كفّار قلمداد كردند. زيرا چيزى مدّعى شده بودند كه حتّى يهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا كه يكى از آثار اين تفكّر غلط، غُلوّ درباره پيامبر و معصومان عليهم‏السلام بود. از اين‏رو، امام عسكرى عليه‏السلام مسلمانان را از پيروى چنين افرادى با چنين افكارى بر حذر مى‏داشت و گاهى با برخى از ساده‏انديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد مى‏كرد، به اميد آنكه از باور خود دست بردارند.

امام عسكرى عليه‏السلام و ادريس بن زياد
علاّمه مجلسى از «ادريس بن زياد كَفَر توثايى» نقل كرده كه وى مى‏گفت: من از جمله افرادى بودم كه در باره آنها غُلوّ مى‏كردم. روزى براى ديدار با ابومحمّد عسكرى عليه‏السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى كه وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلّكان حمّامى انداخته و كمى به استراحت پرداختم. در اين بين خواب چشمان مرا ربود؛ پس بيدار نشدم مگر با صداى كوبيدن آرامى كه به وسيله چوب‏دستى كه در دست امام عسكرى عليه‏السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بيدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى كه آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پيشكاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مباركش را بوسه زدم، اوّلين سخنى كه امام در اين ملاقات كوتاه به من فرمود، اين بود:

«يا ادريس! «بل عباد مكرمون، لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»؛4 اى ادريس! بلكه آنان بندگان مقرّب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمى‏گيرند و به فرمان وى عمل مى‏كنند.»

در اين‏جا حضرت با عنوان كردن اين آيه خواستند به او بفهمانند كه انديشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هيچ اختيارى جز آنكه خداوند اراده كند، نداريم؛ چرا كه ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مى‏دهيم.

ادريس كه از جواب كوتاه امام عسكرى عليه‏السلام كاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همين كلام بس است؛ زيرا آمده بودم تا اين مسأله را از شما بپرسم.5

امام عسكرى عليه‏السلام و كامل بن ابراهيم
در ملاقاتى كه «كامل بن ابراهيم» به نمايندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر عليه‏السلام چنين دريافت كرد:

مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلكه دلهاى ما ظرفهاى مشيّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مى‏خواهيم.»

امام عسكرى عليه‏السلام در جهت تأييد گفتار فرزندش امام عصر عليه‏السلام و ردّ گفته مفوّضه، به كامل بن ابراهيم فرمود:

«پاسخ خود را دريافت كردى، ديگر براى چه اينجا نشسته‏اى، از جاى برخيز...»6

موضع‏گيرى در برابر واقفيّه
يكى ديگر از گروه‏هاى انحرافى كه پس از شهادت امام موسى بن جعفر عليه‏السلام پديد آمد، آنهايى بودند كه ادّعا داشتند: موسى بن جعفر عليه‏السلام هنوز از دنيا نرفته است.

بنيانگذاران اين طايفه، زياد بن مروان قندى، على بن أبى‏حمزه و عثمان بن عيسى مى‏باشند و علّت انكار آنان در آغاز كار، اين بود كه نزد اين سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام وجود داشت، چون نمى‏خواستند اموال امام كاظم عليه‏السلام را به فرزندش امام رضا عليه‏السلام تحويل دهند، شهادت امام كاظم عليه‏السلام را منكر شدند.

در پاسخ نامه امام رضا عليه‏السلام ـ كه به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زيرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر عليه‏السلام است ـ زياد قندى و ابن ابى‏حمزه، منكر چنين پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عيسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر كه چنين ادّعايى كند، سخن باطلى گفته و تو هم اينك به گونه‏اى عمل كن كه خود مى‏گويى از دنيا رفته است. ولى او به من دستور نداده چيزى به تو بدهم...7

آرى، اين گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر عليه‏السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان عليهم‏السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نيز اشتهار يافتند.8

علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روايت كرده: برخى از ياران ما به امام حسن عسكرى عليه‏السلام نامه نوشته و از وى درباره كسى كه بر حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام توقّف كرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال كرده بود كه: آيا آنها را دوست داشته باشم يا از آنان بيزارى جويم؟

حضرت در پاسخ فرمود:

«آيا براى عمويت آمرزش مى‏خواهى؟ خداوند عمويت را نيامرزد، از او بيزارى بجوى و من در پيشگاه خداوند از آنها بيزارى مى‏جويم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بيماران‏شان عيادت مكن و در تشييع جنازه‏هاى مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منكر شوند، و يا امامى را كه از سوى خداوند نمى‏باشد، بر آنها اضافه كند و يا قائل به تثليث باشند.

بدان، كسى كه تعداد ما را اضافه بداند، مانند كسى است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند.»

تا قبل از اين مكاتبه و جريان، شخص سؤال كننده نمى‏دانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.9


پى‏نوشت‏ها:
1. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 472؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 195؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 4، ص 456.
2. مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 424؛ با خورشيد سامرّا، ص 267.
3. شرح باب حادى عشر، ص 99.
4. انبياء / 26 و 27.
5. بحارالانوار، ج 50، ص 283.
6. الغيبة، شيخ طوسى، ص 148.
7. همان، ص 43.
8. بحارالانوار، ج 5، ص 267.
9. كشف الغمّه، ج 3، ص 219.


منبع: کوثر ، شماره  60