سخن در باره اميرالموءمنين (ع) بسيار گفته و نوشته شده است، اما پاياني نخواهد
داشت زيرا كه پيامبر خدا (ص) فرموده است: ذِكرُ عَليٍّ عِبادَةٌ.
علامه ابن مغازلي در كتاب مناقب عليبنابيطالب، ذيل حديثي نسبتاً طولاني به
نقل از محدثان بزرگ، مانند صاحب كفايت الطالب و علامه ذهبي و ابن حجر عسقلاني و
بالأخره احمدبن حنبل، آورده است كه سلمان فارسي گفت: "از محبوبم محمد (ص) شنيدم
كه گفت: من و علي در پيشگاه حق تعالي نوري بوديم كه خداوند را هزار سال پيش از
خلقت آدم تسبيح و تقديس ميكرد. آنگاه كه خداوند آدم را آفريد اين نور را به
او منتقل فرمود. اين نور در پشت آدم همواره در يك جهت بود تا ما به صلب و پشت
عبدالمطلب منتقل و از هم جدا شديم و سپس پيامبر و تبليغ رسالت از آن من و خلافت
و جانشيني از آن علي گرديد." (علي (ع) قطب الرطي 99).
1. پيشگوييهاي تاريخي
در كتابهاي مقدس پيشين، از آمدن خاتم پيامبران حضرت محمد (ص) و جانشين او حضرت
علي (ع) بشارت داده شده است. براي مثال در انجيل صحيفه غزلالغزلات (باب
5/1-10) سخناني از حضرت سليمان (ع) در باره پيامبر خاتم(ص) و اميرالموءمنين (ع)
دارد و صريحاً ميفرمايد: خلو محمديم (او دوست و محبوب من، محمد (ص) است).
يكي از روحانيون با انصاف مسيحي به نام ج. ب. گاليدون در آغاز سده بيستم
ميلادي، در كتاب خود با عنوان يادداشتي بر عهد عتيق و عهد جديد كتاب مقدس
(1980: ج 2) مينويسد: در زبانهاي عبراني باستان واژه ايليا يا ايلي به معني
خدا يا الله بهكار نرفته است، بلكه واژه ياد شده نشان ميدهد كه در عصر آينده
يا آخرالزمان شخص خواهد آمد كه نامش ايليا يا ايلي باشد.
مراد از ايليا يا ايلي يا آليا وجود مقدس اميرالموءمنين علي (ع) است كه
عزيزترين مردم نزد پيامبر اسلام (ص) بوده و پيامبران گذشته هم او را عزيز و
محترم شمرده و به او توسل جستهاند (علي (ع) و پيامبران: ص 18).
از نسخه خطي بسيار قديمي زبور حضرت داود (ع)، كه نزد اهزان اللّه مشقي پيشواي
ديني مسيحيان بود، نقل شده كه آن حضرت در پيشگويي خود آورده است: "اطاعت آن
بزرگواري كه ايلي نام دارد واجب است و فرمانبرداري از او همه كارهاي دين و دنيا
را اصلاح ميكند. آن شخصيت والا مقام را حدار (حيدر) نيز ميگويند. او دستگير و
مددكار بيكسان و شير شيران باشد. نيرو و قدرتش بسيار و تولدش در كعابا (كعبه)
خواهد بود..." (همان: ص 25).
سربازان انگليسي در جنگ جهاني اول در نزديكي بيتالمقدس و معدنشناسان روسي در
ژوئيه 1951، به لوحههايي نقرهيي و چوبي دست يافتند كه پس از تحقيق و مطالعه
باستانشناختي توسط كارشناسان بينالمللي و روسي مشخص گرديد كه لوح نقرهيي
متعلق به حضرت سليمان (ع) و لوح چوبي از حضرت نوح (ع) است. در اين لوحهها از
اللّه، احمد، ا يلي، باهتول، حاسن، حاسين و محمد، ايليا، شبر، شبير و فاطمه نام
برده شده و به واسطه نامشان از خداوند ياري خواستهاند.
شيخبهاءالدين عاملي ميگويد: "امام عليبن ابيطالب جوانمردي است كه در مقام
بزرگداشتش هرچه ميخواهي بگو، جز آنچه عيسويان در باره مسيح (ع) گفتند. او سرّ
كشتي نوح، پرتو آتش كليم و راز بساط سليمان بود." (عاملي: ص 27).
در دايرةالمعارف فارسي، ذيل نام مرحب يا مرحب خيبري آمده است كه وي مردي يهودي
بلندبالا، درشت اندام و نيرومند بود. دايه او كه زني كاهنه بود به مرحب ميگويد
كه با همه كس جنگ كن مگر با كسي كه نام وي حيدره باشد. در جنگ خيبر هنگامي كه
مرحب رجز ميخواند و خويشتن را معرفي ميكرد، علي (ع) خود را حيدره معرفي كرد و
رجز مشهور خود را چنين خواند: "انا الذي سمتني امي حيدره" (منم كه مادرم نام
مرا حيدره نهاده است).(1) مرحب هراسيد و گريزان شد. گويند شيطان در برابر او
ظاهر شد و گفت چرا ميگريزي؟ مرحب سخن دايه خويش را بازگفت و شيطان پاسخ داد:
حيدره در جهان بسيار است و گيرم همين يك تن باشد، از چون تويي گريز از ميدان
سزاوار نيست. سرانجام مرحب بازگشت و به جنگ پرداخت و با ضربتي كه علي (ع) بر او
وارد آورد فرقش شكافته شد و به خاك غلتيد. با كشته شدن مرحب لشكر يهود به هزيمت
رفت و مسلمانان خيبر را فتح كردند. ابن اثير اين داستان را به شكل ديگر روايت
ميكند و در پايان به رجز مرحب اشاره ميكند كه گفت:
قد علمت خيبراني مرحب شاكي السلاح بطل مجرب
اطعن احيانا و حينا اضرب اذا الليوث اقبلت تلتهب
كان حماي كالحمي لايقرب
(خيبر ميداند كه من مرحب هستم. سلاح كامل پوشيده و من پهلوان آزموده هستم.
گاهي به طعن (نيزه را به كار ميبرم) و گاهي به ضرب (شمشير ميزنم) هنگامي كه
شيران با حال افروخته پيش ميآيند. آنچه را من حمايت ميكنم، مانند پناهگاه است
كه نزديك آن نميتوان رفت).
علي (ع) در پاسخ مرحب فرمود:
انا الذي سمتني امي حيدره كليث غابات كريه المنظره
اكيلهم بالسيف كيل السندره
(من آن كسي هستم كه مادرم مرا حيدره نام نهاد. مانند شير كنام ملاقات من
پسنديده نيست. من آنها را با شمشير ميدروم) (كامل: ج 1، صص 257-258).
نگارنده كتاب علي (ع) و پيامبران، در داستان حيرتانگيز ديگري از ادبيات ديني
باستان هندوان، نقل ميكند كه در جنگ مشهوري كه ميان پاندوها و كوروها در گرفت،
كريشنا ــ از خدايان يا قدّيسان هندوان ــ به ميدان جنگ رفت و چون ديد پيروان
حق بسيار اندك و طرفداران باطل بسيارند و مانند مور و ملخ زمين را
فراگرفتهاند، پيروان خود را موعظه كرد؛ سپس به گوشهيي رفت و زمين ادب بوسيد و
با پروردگار خود به مناجات پرداخت و گفت: اي خداي بزرگ جهان و روح عظيم هستي!
تو را به ذات پاك خودت سوگند ميدهم، و به آن كسي كه باعث ايجاد زمين و آسمان
شده و حبيب تو است، و به آن كسي كه عزيز و بسيار محبوب او و نامش آهلي است و
نزديك سنگ سياه در بزرگترين پرستشگاههاي جهان، جلوهگر خواهد شد، عرض حال مرا
بشنو و خواستهام را بپذير. اهريمنان و دروغگويان را نابود ساز و راستان را
پيروزي مرحمت فرما، اي خدا! اي ايلا! اي ايلا! اي ايلا!
2. تولد
علي (ع) فرزند ابيطالب و فاطمه بنت اسد ــ كه هر دو هاشمي بودند ــ در روز
جمعه سيزدهم رجب، نزديك به سي سال پس از زاده شدن پيامبر خدا (ص)، در مكه و
خانه كعبه به دنيا آمد. هنگامي كه علي (ع) زاده شد، حضرت محمد (ص) همسر اختيار
كرده و داراي فرزند بود. وي علي (ع) را به خانه برد و از او مانند فرزند خود
پرستاري كرد.
در بخشي از نهجالبلاغه(2)، حضرت علي (ع) ميفرمايد: "رسولاكرم (ص) مرا در
همان اوايل زندگيم در دامنش ميپروراند و هر روز بابي از علم و اخلاق به چهره
من ميگشود و هر سال كه مجاور كوه حرا ميشد و در جوار آن كوه به عبادت
ميپرداخت، من او را ميديدم و جز من كسي او را نميديد." (حكمت نظري و عملي در
نهجالبلاغه: ص 38).
همين تربيت اوليه پيامبر خدا (ص) و مشيت الهي بود كه تأثير ژرف و بيپايان بر
روح و انديشه خداگونه حضرتش به جاي گذاشت و او را انسانيكامل و سختگير در راه
خدا و فراتر از آن، مجاهدي بيباك بهبار آورد تا اين ويژگيها سرمايهيي
بينظير براي اسلام باشد.
پيامبر اكرم (ص) در باره تربيت الهي علي (ع) چنين ميفرمايد: "من كسي را انتخاب
كردم كه خداوند او را براي من برگزيده است." (علي عليهالسلام چهره درخشان
اسلام: ص 13).
3. نخستين مسلمان
ابن مغازلي در حديث ديگري در مناقب عليبن ابيطالب، از ابوايوب انصاري و از
انسبن مالك نقل ميكند كه پيامبر (ص) فرمود: صَلَّتِ المَلائكَةُ عَلَيَّ و
عَلي عَلِيٍّ سَبْعاً اَنَّهُ لَم يَرفَع اِليَ السَّماء شَهادَة اَن لا اِلهَ
اِلاَّ اللّهُ و اَنَّ مُحَمّدَاً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِلاّ مِنّي و مِنْهُ
(ملايكه و فرشتگان بر من و علي هفت سال صلوات و درود فرستادند؛ چون در آن
هنگام، جز من و علي گوينده كلمه شهادتين، كسي بر زمين نبود).
در جاي ديگر اميرالموءمنين (ع) ميفرمايد: "من هفت سال پيش از آنكه يك تن از
امت اسلام خدا را پرستش كند، رو به درگاه او آوردم. صداي فرشته وحي را ميشنيدم
و نور حق را به مدت هفت سال ميديدم. در آن هنگام، رسول خدا از اظهار مقام نبوت
خويش ساكت بود و خداوند به وي اجازه بيمدادن خلق از نافرماني حق و تبليغ رسالت
نداده بود." (علي عليهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 14).
پس از آنكه براي نخستين بار، در غار حرا بر حضرت محمد (ص) به عنوان پيامبر خاتم
وحي نازل گرديد و آن حضرت براي تبليغ رسالت پنهاني، با احتياط از كوه به سوي
شهر و خانه خود سرازير شد؛ در راه به علي (ع) رسيد كه پرسيد، چه اتفاقي افتاده
است و بيدرنگ اسلام آورد.
هنگامي كه پيامبر اكرم (ص) براي اعلان اسلام به خويشاوندان خود، آنان را دعوت
كرده بود؛ به اسلام آوردن علي (ع) به عنوان نخستين مسلمان اشاره فرمود و او را
جانشين و وصي خود خواند. به اين ترتيب، اميرالموءمنين (ع) نه تنها افتخار اولين
مسلمان را از آن خود نمود، بلكه در ميان صحابه پيامبر اسلام (ص)، تنها كسي بود
كه پيش از اسلام دين ديگري اختيار نكرده بود (شيعه يا اسلام اصيل: صص
192-193).
حاكم نيشابوري، در المستدرك، از ابواسحاق نقل ميكند كه از قثمبن عباس پرسيد،
علي (ع) چهگونه از پيامبر (ص) ارث برد؟ او گفت: پيش از همه ما به رسول گرامي
پيوست و بيش از همه ما به او نزديك بود.
4. خدمات و رشادتها
الف. در عصر پيامبر (ص): سخن گفتن از علي (ع) در حقيقت سخن گفتن از پيامبر(ص)
است، زيرا كه اين دو وجود مقدس از يك روح و مانند هم بودند. از نخستين ساعت
رسالت پيامبر اكرم (ص) تا آخرين مرحله مراسم خاك سپاري پيكر مبارك،
اميرالموءمنين (ع) هميشه با او بود و هيچگاه تنهايش نگذاشت.
پيامبر اكرم (ص) و علي (ع) بهشدت يكديگر را دوست داشتند. هنگامي كه جوانان
قريش به تحريك والدين خود و بزرگترها به سوي پيامبر خدا (ص) سنگ پرتاب
ميكردند، علي (ع) ــ كه در آن موقع دوازده يا سيزده سال بيش نداشت ــ تن خود
را سپر جان مبارك پيامبر (ص) ميكرد و اغلب با كساني كه از نظر سني و جثه
بزرگتر از او بودند به جنگ ميپرداخت و خيلي اوقات زخم برميداشت، ولي با اين
حال، دست از حمايت پيامبر (ص) برنميداشت. اينگونه از خودگذشتگي و عشق به
پيامبر خدا (ص) موجب گرديده بود تا موقعي كه علي (ع) همراه او بود، كسي جرأت
پرخاش يا اسائه ادب به پيامبر (ص) را نداشته باشد و علي (ع) هميشه سايه به سايه
با او ميرفت. سرانجام، پيامبر اكرم (ص) او را برادر خطاب كرد. احمدبن حنبل در
مسند خود از زيدبن ابياوفي و حاكم نيشابوري در المستدرك و ترمذي در صحيح خود
از عبداللهبن عمر و عايشه و انسبن مالك و زيدبن ارقم و عمربن خطاب
نقلكردهاند كه رسول اكرم (ص) در مرحله نخست پيمان برادري كه پيش از هجرت در
مكه انجام گرفت، دست علي (ع) را گرفت و فرمود: "يا علي اَنْتَ اَخي فِي
الدُّنيا و الاخِرَة." (يا علي در دنيا و آخرت تو برادر من هستي) (علي (ع) قطب
الرّحي: ص 76).
سران قبايل مكه كه احساس خطر كرده بودند در دارالندوه(3) نشست اضطراري تشكيل
دادند. يكي از شركتكنندگان پيشنهاد كرد محمد (ص) را در خانهيي زندان كنند تا
هنگامي كه از دنيا برود، ديگري گفت او را سوار بر شتري كرده از شهر اخراج كنيم
و بالأخره همگان توافق كردند بر اينكه از هر قبيلهيي جواني چابك را برگزينند و
همه با هم او را بكشند تا خونش ميان قبايل لوث شود و بنيعبدالمطلب قادر به
نبرد با همه قبايل نباشند. جبرئيل پيامبر (ص) را از توطئه كافران و فرمان خدا
به پيامبر اكرم (ص) براي هجرت به مدينه با خبر ساخت. حضرت محمد (ص) بايد پنهاني
مكه را ترك ميكرد و براي اينكه كسي از كفار متوجه خروج وي نشود، بايد كسي در
بستر او ميخوابيد. پيامبر اكرم (ص) قضايا را با برادرش علي (ع) در ميان گذاشت
و گفت امشب تو در بستر من بخواب تا كسي نداند كه من مكه را ترك ميكنم. علي (ع)
پرسيد، آيا اگر من به جاي شما بخوابم جانتان در امان خواهد بود؟ پيامبر (ص)
فرمود آري و علي (ع) با جان و دل پذيرفت.
اوضاع اطراف و درون خانه بايد به شكل عادي و بدون هيچگونه تغيير ناگهاني حفظ
ميشد و همين امر تهديد بزرگتري به جان اميرالموءمنين بود كه مانند هميشه به
استقبال مرگ شتافت. وَ مِنَ النّاسِ مَن يَّشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ
اللّهِ وَاللّهُ رَوءُفٌ بِالعِبادِ (برخي از مرداناند كه در طب خشنودي خداوند
از جان خود درگذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است) (قرآن: بقره / 207).
به اين ترتيب، علي (ع) نخستين مأموريت بزرگ خود را شكلگيري مبدأَ تاريخ اسلام
با موفقيت تمام به انجام رساند. مأموريت دوم او پرداخت سپردههايي بود كه برخي
از مردم مكه نزد پيامبر (ص) گذاشته بودند(4) و اميرالموءمنين آنها را بدون
كموكاست به صاحبانشان برگرداند. و آخرين مأموريت وي سرپرستي و بردن بانوان
مسلمان به مدينه بود او فواطم ــ مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه (س) دختر پيامبر
(ص)، فاطمه دختر زبير و فاطمه دختر حمزه (ع) ــ و شمار ديگري از زنان را همراه
خود به سلامت از مكه بيرون برد و در قبا به پيامبر (ص) پيوست (شيعه يا اسلام
اصيل: ص 92).
در مدينه، به فرمان پيامبر خدا (ص) پيوند برادري ميان مهاجران و انصار به اجرا
درآمد و دو تن مهاجر سرشناس، يعني پيامبر (ص) و علي (ع) كه مَثَل آنها مانند
موسي و هارون بود، همديگر را در آغوش كشيدند و تجديد پيمان كردند تا نمونه و
الگويي باشند براي ديگران اَلّلهُمَّ وَ اِنّي عَبْدُكَ و رَسوُلُكَ مُحَّمدٌ،
فَاشرَحْ لي صَدري وَ يَسَّرِلي اَمْري وَاجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ اَهْلي
عَليّاً اَخي (پروردگارا! اينك منم بنده و پيامبر تو محمد (ص)، پس سينهام را
بگشا و كار تبليغ رسالت بر من آسان گردان و قرار بده براي من ياريدهنده و
وزيري از خويشانم، علي برادرم را).
و اين علي (ع) دست پرورده و نزديكترين شخص به پيامبر اكرم (ص) بود كه
ميتوانست افتخار برادري پيامبر خدا (ص) ــ در دنيا و آخرت ــ و همسري فاطمه
اطهر(س) و پدري حسن (ع) و حسين (ع) را داشته باشد. پيامبر اكرم (ص) در باره
ازدواج حضرت علي (ع) با فاطمه زهرا (س)، چنين فرمود: ما اَنَا زوّجته ولكن
اللّه زوّجه" (من فاطمه را به علي تزويج نكردم بلكه خدا او را تزويج كرد)
(تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 401).
رشادتها و جهاد اميرالموءمنين (ع) در راه خدا، مورد اعتراف دوست و دشمن است.
در تمام غزوات پيامبر (ص) با كافران، عَلَم اسلام را به دست گرفت، دليري بسيار
نشان داد و هرگز از سپاه دشمن نهراسيد و ازميدان روي برنتافت. كسي در مقابل او
رجز نخواند جز آنكه بر وي چيره گشت و او را با ضربتي از پاي درآورد.
در جنگ بدر، پيامبر خدا (ص) با دو پرچم سياه يكي به دست علي (ع) و ديگري به دست
يكي از انصار، از مدينه حركت كردند... . پيامبر (ص) فرمان نبرد براي حمزه (ع)،
علي (ع) و عبيدةبن حارث صادر كرد تا با سه تن از اشراف قريش كه به ميدان آمده
بودند و مبارز ميطلبيدند، به جنگ بپردازند. هر چند حمزه (ع) و علي (ع) و عبيد
بر حريفان خود پيروز شدند، اما پيروزي علي (ع) به گونهيي بود كه شگفتي آفريد.
وي به حريف مهلت ندارد و آن چنان بر شمشيرش ضربه وارد ساخت كه چندين متر به هوا
پرت شد و ناگهان بر قلب دشمن فرود آمد و او را بكشت (داستان زندگي پيامبر: جنگ
بدر، صص 10 و 14). ابن ابيالحديد معتزلي گويد: "بزرگترين و سختترين جنگ
پيامبر (ص) با مشركين، جنگ بدر بود كه طي آن، هفتاد تن از مشركان كشته شدند.
نصف اين عده را علي (ع) از دم تيغ گذرانيد و نيم ديگر را ساير مسلمانان كشتند."
(علي عليهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 22).
در غزوه احد، به هنگام نبرد تنبهتن، با رشادت تمام در برابر ابنابيطلحه كه
از قهرمانان قريش بود ايستاد و با يك ضربه او را بر زمين غلتاند. مشركان كه
شكست خورده بودند، دست به عقبنشيني تاكتيكي زدند و كمانداران مسلمان
فريبخورده سنگر خود را ترك كردند. نيروهاي كماندويي مكه به فرماندهي خالدبن
وليد مسلمانان را دور زده از پشت سر حمله كردند. مسلمانان پراكنده و در محاصره
دشمن قرار گرفتند. حمزه (ع) به شهادت رسيد و خطر جان مبارك پيامبر اكرم (ص) را
تهديد ميكرد. علي (ع) بار ديگر، مانند روزهاي نخست اعلان رسالت در مكه، تن خود
را سپر جان پيامبر اسلام (ص) قرار داد، اما اينبار در برابر ضربات بيامان
شمشيرها و نيزههاي هزاران مهاجم خشمگين، به گونهيي كه شانزده ضربه به او
اصابت كرد كه هركدام كافي بود دلاوري جنگآزموده را از پاي درآورد.
در جنگ خندق (احزاب)، با يك ضربه عمروبن عبدود را كه اسب از خندق جهانيده با
رجزهاي خود مسلمانان را تحقير كرده و به جنگ ميطلبيد، به خاك افكند و سپس سر
از بدنش جدا ساخت. همچنين مبارز ديگر همراه عبدود را كشت و قتل آن دو موجب شكست
احزاب گرديد (تاريخ مختصرالدول: ص 153). پيامبر اكرم (ص) فرمود: "ضربة علي يوم
الخندق افضل من عبادة الثقلين" (ضربت علي (ع) در روز خندق برتر از عبادت ثقلين
است) (داستان زندگي پيامبر: جنگ خندق، ص 12).
در جنگ خيبر، هنگامي كه مسلمانان قلعه قموص ــ همان قلعهيي را كه مرحب پسر
حارث يهودي در آن بود ــ در محاصره داشتند ولي موفق به گشودن آن نميشدند،
پيامبر خدا (ص) گفت: "لادفعنّ الراية غدا ان شاء اللّه الي رجل كرّار غير فرّار
يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله لاينصرف حتي يفتح اللّه علي يده" (خدا
بخواهد فردا عَلَم را به دست مردي بسيار حملهكننده، نه گريزنده دهم كه خدا و
پيامبرش را دوست ميدارد و خدا و پيامبرش او را دوست ميدارند، باز نميگردد تا
خدا بر دست او پيروزي دهد) (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 415). سپس علي (ع) را كه دچار
بيماري چشم شده بود فراخواند، دست پيامبري بر چشمانش كشيد و پرچم اسلام را به
او سپرد. علي (ع) با يورش برقآسا و نيرويي خارقالعاده مرحب، بزرگترين قهرمان
يهود، را از سر راه برداشت و به سوي قلعه شتافت. قلعه دري سنگي داشت به درازاي
چهار ارش(5)، پهناي دو ارش و به قطر يك ارش. وي آن را از جاكنده، به پشت
سرانداخت و به قلعه درآمد، و مسلمانان به دنبال او وارد قلعه شدند.
پس از فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) و علي (ع) داخل خانه كعبه
شدند و بتها را شكستند. گويند پيامبر (ص) علي (ع) را روي شانهاش بلند كرد و
او يكي از بتها [احتمالاً بت بسيار عظيم هبل] را از بالاي خانه كعبه به زمين
افكند. بت هبل ــ كه در عصر جاهليت، قبايل بنيكنانه و قريش آن را پرستش
ميكردند ــ به شكل انسان و از عقيق سرخ ساخته شده بود، و چون دستي از آن شكسته
شد، برايش از طلا دست ساختند. اميرالموءمنين (ع) پس از شكستن آن بت به فرمود آن
را در باب بنيشيبه دفن كنند (دايرةالمعارف فارسي: ذيل "هبل").
در سال نهم هجرت، شمار منافقان زياد شده بود و پيامبر اكرم (ص) ميخواست براي
غزوه تبوك ــ در دوازده منزلي و مرز شمالي جزيرةالعرب با بيزانس ــ از مدينه
خارج شود. هوا بسيار گرم بود و مسلمانان مجبور بودند در شب حركت كنند، و همين
امر، با توجه به طولانيبودن مسير، هفتهها طول ميكشيد. پيامبر خدا (ص)
چارهيي نداشت جز آنكه نزديكترين و نيرومندترين شخص را براي سرپرستي و دفاع از
خاندان نبوت و ولايت در مدينه باقي بگذارد. منافقان در باره نبردن حضرت علي (ع)
به تبوك شايعه پراكني كردند و اگر سپاه اسلام شكست ميخورد، دستكم مانند گذشته
براي تحقير و آزار رساني و شايد چيزي فراتر از آن، به سراغ خاندان ميرفتند.
علي (ع) با شنيدن شايعات منافقان، به دنبال پيامبر اكرم (ص) از مدينه بيرون رفت
و در محلي به نام جُرف به او رسيد و شايعات را به عرض رساند. پيامبر (ص) فرمود:
"أَمَا تَرْضي أَنْ تَكوُنَ مِنيّ بِمَنْزِلةِ هاروُنَ مِنْ موُسي، إِلا
أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي" (آيا به اين خرسند نيستي كه نسبت به من به منزله
هارون به موسي باشي، جز اينكه پس از من پيامبري نخواهد بود؟) (زندگاني تحليلي
پيشوايان ما: صص 12-13). اميرالموءمنين در باره رشادتها و جنگهايش در عصر
پيامبر اكرم (ص)، چنين ميفرمايد: "آن من بودم كه هفتاد نبرد نامي را در عهد
پيامبر (ص) با نقشههاي درست خود گشوده، پرچم پيروز اسلام را بر بلندترين دژهاي
دشمن به اهتزاز درآوردم..." (سخنان علي (ع) از نهجالبلاغه: ص 110).
ابنخلدون در دو روايت در باره حضرت علي (ع)، چنين ميگويد: "خداوند بر پيامبر
خود چهل آيه از سوره برائت را نازل كرد تا آن عهد كه با مشركان داشتند ناچيز شد
و از آن پس، هيچ مشركي حق نداشته باشد كه به مسجدالحرام نزديك شود و كسي عريان
حج نكند و هر كسي را با رسول خدا عهدي باشد آن عهد را تا آن مدت كه معين شده،
به پايان خواهد برد و مدت مهلتشان چهار ماه است از يوم النحر.
رسول خدا (ص) ابوبكر را با اين آيات بفرستاد و او را فرمان داد كه در موسم، آن
سال را حج بگزارد. چون ابوبكر به ذوالحليفه رسيد، پيامبر اكرم (ص) علي (ع) را
از پي او فرستاد و آن آيات از او بستد. ابوبكر غمگين بازگشت كه مبادا در باره
او آيهيي نازل شده باشد. پيامبر (ص) به او گفت در باره تو چيزي نازل نشده، ولي
فرمان مرا جز من يا مردي كه از من باشد، ابلاغ نكند..." (تاريخ ابنخلدون: ج 1،
ص 456).
"... پيامبر (ص) خالدبن وليد را نزد مردم يمن فرستاد و آنان را به اسلام
فراخواند. او ششماه درنگ كرد و كسي دعوتش را اجابت نكرد. پس پيامبر (ص) علي
(ع) را فرستاد و فرمود كه خالد را بازپس گرداند. چون علي (ع) به يمن رسيد مردم
براي مقابله با او گرد آمدند، علي (ع) نيز صفها راست كرد و آنان را انذار كرد
و نامه رسول خدا را براي آنان بخواند. همدان همگي در آن روز اسلام آوردند. علي
(ع) ماجرا به پيامبر نوشت، پيامبر (ص) سجده شكر به جاي آورد... سپس مردم يمن
دستهدسته اسلام آوردند و وفدهاي خود روانه ساختند." (ص 459).
پيامبر خدا (ص) در سال دهم هجرت، براي انجام حجةالوداع از مدينه رهسپار گرديد.
در مكه به هنگام قرباني كردن شتران خود كه شمارشان صد شتر بود، آنها را به صف
كرد. سپس شصت شتر و به قولي شصتوچهار شتر را به دست مبارك خود قرباني كرد و
علي (ع) را فرمود تا باقيمانده را قرباني كند. از هر شتر پارهيي گوشت برگرفت و
همه در يك ديگ فراهم گرديد و با آب و نمك پخته شد، سپس خودش و علي (ع) از آن
خوردند و از آب گوشت هم اندكاندك خوردند.
پس از بهجاي آوردن مناسك حج و به هنگام بازگشت، بار دگر به كعبه درآمد و وداع
كرد، و به او وحي آمد: "اَلْيوَمَ اَكْمَلتُ لَكُمْ دِيْنَكُم وَاَتْمَتمَتُ
عَلَيْكُم نِعْمَتِي وَ رَضِيْتُ لَكُمُ اِلاسْلاَمَ دِيْناً" (امروز دين شما
را برايتان كامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان
پسنديدم) (قرآن: مائده / 3).
پيامبر اكرم (ص) ميداند خدا چه ميگويد و چه ميخواهد، و او در اين روزهاي
باقيمانده از زندگي چه بايد بكند. شبانه از مكه بيرون آمد و در محلي به نام
جحفه، در چشمهسار غدير خم، اميرالموءمنين (ع) را ــ بالاي منبري كه از جهاز
شتران ساخته بودند ــ رسماً به عنوان جانشين خود به مسلمانان معرفي كرد. پيامبر
(ص) در خطبهاش چنين فرمود: "اَلسْتُ اولي بالموءمنينَ مِن اَنفُسهم؟" (آيا من
از خود موءمنان به ايشان سزاوارتر نيستم؟). مسلمانان گفتند: چرا اي پيامبر خدا.
سپس فرمود: "فَمَنْ كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ و الِ مَنْ
وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ" (پس هر كه من سرور اويم، علي نيز سرور او است.
خدايا دوستي كن با هر كه او را دوست بدارد و دشمني كن با هر كه با او دشمني
ورزد). همچنين گفت: "اَيّها النّاسُ اِنّي اُفِّرطُكُم وَ اَنْتُم وَارِدِي
عَلَي الحوضَ، وَ اِنّي سَائِلُكُم حِينَ تَرِدوُنَ عَلَيَّ عَنِ الْثَقَلَيّنِ
فَانْظروا كَيفَ تَخْلِفُوني فِيْهِمَا" (اي مردم، اينك من پيشرو شمايم و شما
سر حوض نزد من آييد و البته هنگامي كه بر من درآييد در باره دو وديعه سنگين از
شما پرسش خواهم كرد؛ پس بنگريد كه چهگونه پس از من، با آن دو رفتار ميكنيد).
مسلمانان گفتند: اي پيامبر خدا، آن دو وديعه سنگين كداماند؟ فرمود: "الثقل
الاكبر كتاباللّه سبب طرف بيداللّه و طرف بايديكم فاستمسكوا به ولاتضلّوا و
لاتبدّلوا، و عترتي اهل بيتي" (ثقل اكبر قرآن است، وسيلهيي كه سويي از آن به
دست خدا و سوي ديگر به دستهاي شما است، پس بدان چنگ زنيد و گمراه نشويد و
دگرگونش نسازيد، و ديگر عترت من، خاندان من) (تاريخ يعقوبي: ج 1، صص 508-509).
علامه اميني در جلد نخست كتاب مشهور خود الغدير، يكصدوده تن صحابي و هشتادوچهار
تن از تابعين و سيصدوشصت محدث را معرفي ميكند كه حديث غدير خم را روايت
كردهاند.
حال بايد پرسيد كه چهگونه در مدت بسيار كوتاهي، تمام سخنان و سفارشهاي مهم و
سرنوشتساز پيامبر اسلام (ص) از ياد برخي از بزرگان صحابه رفت؟ روشنگري دخت
پيامبر (ص) با آن مقام شامخي كه نزد خدا و پيامبرش داشت و امابيها گفتندش، و
سخنان و خطابههاي پيامبرگونه اميرالموءمنين كه اخالرسول و يعسوبالدين و...
گفتندش، در گوش آنان اثر نداشت يا اگر تأثيري گذاشت تنها براي مدت كوتاهي بود.
امام جعفر صادق (ع) ميفرمايد: "من تعجب ميكنم كه شما مسلمانان اگر نزاعي
داشته باشيد با بردن دو شاهد به محكمه قضا، حق خودتان را ميگيريد؛ ولي جدّ ما
اميرالموءمنين(6) صدوبيست هزار شاهد داشت و نتوانست حقش را بگيرد." (پيام صادق:
صص 28-29).
چند روزي از رسيدن پيامبر خدا (ص) به مدينه نگذشته بود كه سپاهي از بزرگان
مهاجر و ا نصار به فرماندهي اسامةبن زيدبن حارثه فراهم آورد تا هرچه زودتر
آهنگ شام كند. ابن واضح يعقوبي ميگويد، ابوبكر و عمر هم از لشكريان اسامه
بودند. (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 509). طولي نكشيد كه پيامبر اكرم (ص) بيمار گرديد
و چون بيماري او شدت يافت، فرمود: "انفذوا جيش اسامة" (لشكر اسامه را روانه
سازيد). وي اين سخن را چند بار تكرار كرد و چهارده روز در بستر بيماري بود تا
سرانجام در روز شنبه دوم ربيعالاول به پيشگاه رفيق اعلي بار يافت.
پيش از مرگ، از پيامبر (ص) پرسيدند كه چه كسي او را غسل دهد، فرمود: نزديكترين
كسانم. پرسيدند كه چه كسي بر او نماز بخواند، گفت: لحظهيي مرا تنها بگذاريد كه
فرشتگان نماز بخوانند، سپس مردان اهل بيتم و بعد زنان آنان، آنگاه ديگران.
پرسيدند كه چه كسي او را در قبر نهد، گفت: اهلبيتم.
ابن ابيالحديد معتزلي در مقدمه شرح نهجالبلاغه ميگويد: "بعد از وفات رسول
خدا صلياللهعليهوآله، علي عليهالسلام را وصي پيامبر ناميدند؛ زيرا
پيامبر(ص) وصيتهاي خود را به آن حضرت كرده بودند. دانشمندان ما [ برادران اهل
سنت[ اين مطلب را انكار نميكنند، اما ميگويند كه موضوع وصيت، خلافت نبوده
است." (علي عليهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 12).
در پاسخ ابنابيالحديد، به چهار حديث نبوي از ابيبريده، ابن عباس و سلمان
فارسي در كتاب مناقب اميرالموءمنين علامه مغازلي و ديگر كتابهاي محدثان اهل
سنت اشاره خواهيم كرد:
1. "لِكُلّ نَبِيٍ وَصِيٌّ وَ وارِثٌ وَ اِنَّ وَصِيّي وَ وارِثي عَلّيِبْنِ
اَبيطالِب" (هر نبي و پيامبري را وصي و وارثي باشد، و وصي و وارث من
عليبنابيطالب است).
2. "اَنَا سيّد النّبييّنَ وَ عَليٌّ سيّد الوَصيِيّـِنَ" (آقا و سرور انبيا
منم، سرور و سالار اوصيا علي است).
3. "يا عَلِيٌّ اَنْتَ اِمامُ اُمَّتي و خَليفَتي عَلَيها مِن بَعْدي" (يا علي
تو امام امت و خليفه و جانشين مني پس از من).
4. "فَفِيَّ النُّبُوة و فيِ عَلّـِيٍ الخَلافَة" (پس در من نبوت و پيامبري و
در علي خلافت و جانشيني است).
ب. در عصر خلفا: پس از مراسمخاكسپاري پيكر مبارك پيامبر خدا (ص) به دست
اميرالموءمنين (ع)، ابوبكر كه همراه عمر فاروق به سقيفه بنيساعده رفته و به
عنوان خليفه و جانشين پيامبر (ص) انتخاب شده بود، دستور داد تا سپاه اسامه به
سوي شام حركت كند. او خود همراه سپاه نرفت و عمر هم به جمع معترضان سپاه اسامه
پيوست. عمر ميگفت، مسلمانان بايد در مدينه بمانند تا مبادا برايشان حادثهيي
رخ دهد. ابن خلدون ميگويد: "عمر ميخواست از همراهي با سپاه اسامه تخلف ورزد و
نزد ابوبكر بماند، مبادا كه براي او حادثهيي رخ دهد." (تاريخ ابنخلدون: ج 1،
ص 473). اما ابن خلدون مشخص نميكند كه چه حادثهيي شخص ابوبكر يا موقعيت او را
تهديد ميكرد، و وجود عمر در مدينه تا چه اندازه براي رفع حادثه ميتوانست
موءثر باشد.
از قرار معلوم، آنچه رخ داده بود با سخنان و سفارشهاي پيامبر اكرم (ص) در غدير
خم تفاوت آشكار داشت و جنبههاي الهي قضايا بيشتر رنگ دنيوي گرفت و با مبارزات
انتخاباتي، با شعار جلوگيري از اختلاف ميان مسلمانان، همراه گرديد.
البته نفاق و دورويي از سال نهم هجرت ريشه دوانيده بود. آنجا كه منافقان زياد
شده بودند و مردم را از جنگ تبوك بيم ميدادند، و چند تن از آنان در خانه يكي
از يهوديان گرد آمده بودند و پيامبر اكرم (ص) فرمود تا آن خانه را به آتش
كشيدند، و در باره حضرت علي (ع) كه پيامبر (ص) او را امارت مدينةالرسول داده
بود، سخنان طعنهآميز ميگفتند، و مسجد ضرار را ساختند كه پيامبر خدا (ص) فرمان
تخريبش را صادر كرد، و سرانجام خبر ارتداد و دعوي پيامبري اسود بر يمن، مسيلمه
بر يمامه و طليحةبن خويلد بر بنياسد به مدينه رسيد.
آري پيامبر اكرم (ص) دست پرورده خود اميرالموءمنين (ع) را برگزيده بود تا با
ايمان كاملي كه به خدا و پيامبرش داشت، و با علم و شمشيرش جلوي انحراف و گمراهي
را بگيرد.
پس از انتخابات سقيفه بنيساعده، فاطمه اطهر (س) دخت پيامبر خدا (ص) به مسجد
رفت و در خطبه مشهورش چنين فرمود: "چون خداي تعالي همسايگي پيامبران را براي
رسول خويش برگزيد، دورويي آشكار شد و كالاي دين بيخريدار. هر گمراهي دعويدار،
و هر گمنامي سالار، و هر ياوهگويي در كوي و برزن در پي گرمي بازار. شيطان از
كمينگاه خود سربرآورد، و شما را به خود دعوت كرد، و ديد چه زود سخنش را شنيديد
و سبك در پي او دويديد. و در دام فريبش خزيديد، و به آواز او رقصيديد. هنوز دو
روزي از مرگ پيامبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته، آنچه نبايست، كرديد و
آنچه از آنتان نبود، برديد و بدعتي بزرگ پديد آورديد. به گمان خود خواستيد فتنه
بر نخيزد و خوني نريزد، اما در آتش فتنه افتاديد و آنچه كِشتيد به باد داديد.".
(علي از زبان علي يا زندگاني امير موءمنان علي (ع): ص 37).
اميرالموءمنين (ع) در چند خطبه نهجالبلاغه، از جايگاه برتر خود نزد پيامبر
اكرم (ص) و حق جانشيني كه از آن او بود سخن ميگويد كه آوردن تمام اين خطبهها
در حوصله اين مقال نيست و ما تنها به گوشههايي از آن اكتفا ميكنيم، زيرا شاعر
ميگويد:
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كه تر كنند سرانگشت و صفحه بشمارند
"... از اين امت كسي را با خاندان رسالت همپايه نتوان پنداشت و هرگز نميتوان
پرورده نعمت ايشان را در رتبت آنان داشت كه آل محمد (ص) پايه دين و ستون
يقيناند... حق ولايت خاص ايشان است و ميراث پيامبر ويژه آنان...".
(نهجالبلاغه: خطبه 3).
"هان به خدا سوگند... جامه خلافت را پوشيد و ميدانست خلافت جز مرا نشايد. چون
چنين ديدم، دامن از خلافت درچيدم و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم كه چه
بايد و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز
بپرهيزم. كه جهاني تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايي كه پيران در آن فرسوده
شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك
سنجيدم شكيبايي را خردمندانهتر ديدم و به صبر گراييدم، حالي كه ديده از خار غم
خسته بود و آوا در گلو شكسته. ميراثم ربوده، اين و آن و من بدان نگران تا آنكه
نخستين، راهي را پيش گرفت و ديگري را جانشين خويش گرفت." (خطبه 3).
"همانا ميدانيد سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند بدانچه كرديد
گردن مينهم، چند كه مرزهاي مسلمانان ايمن بود و كسي را جز من ستمي نرسد. من
خود اين ستم را پذيرفتارم و اجر اين گذشت و فضيلتش را چشم ميدارم و به زر و
زيوري كه بدان چشم دوختهايد ديده نميگمارم." (خطبه 74).
هنگامي كه مردي از بنياسد در باره برتري و سزاوارتر بودن حضرت به خلافت پرسيد،
اميرالموءمنين (ع) فرمود: "برادر اسدي، نااستواري و ناسنجيده گفتار، ليكن تو را
حق خويشاوندي است... پس بدان كه خودسرانه خلافت را عهدهدار شدن و ما را كه
نسبت برتر است و پيوند با رسول خدا استوارتر، به حساب نياوردن خودخواهي بود.
گروهي بخيلانه به كرسي خلافت چسبيدند و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و
داور خدا است و بازگشتگاه روز جزا است." (نهجالبلاغه: خطبه 162).
دوست و دشمن ميدانند و معترفاند كه علم و دانش اميرالموءمنين (ع) چون
اقيانوسي بيكران بود، و عام و خاص از آن بهره ميجستند.
در احاديث پيامبر اكرم (ص) است كه فرمود: "اَقضاكم عَلِيّ" و "اَنَا مَدينَةُ
الْعِلِم و عَلّـِيٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْعِلْمَ فَلْيَاتِ البابَ" (من شهر
علم و علي درِ آن است: كسي كه جوينده دانش است بايد از در درآيد).
در دوران زمامداري سه خليفه نخست كه يك ربع قرن به طول انجاميد، اميرالموءمنين
(ع) سكوت اختيار كرده بود، و هرجا كه لازم بود با علم و دانش خويش راهنمايي
ميكرد. هرگاه در جلسات خلفا ــ كه در مسجد پيامبر (ص) برگزار ميشد ــ شركت
ميكرد، بيشتر به دعوت آنان و به خاطر حفظ مصالح اسلامي و حل قضاياي كشوري و
مسائل حقوقي و نظامي بود.
عمر، خليفه دوم، آنجا كه فروميماند به علي (ع) و ديگر صحابه مراجعه ميكرد. وي
با صراحت گفته: "لولا عَلِي لهلك عُمَر" (اگر علي (ع) نبود عمر هلاك ميشد)، و
سپس گفته است: "لابقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن" (خدا نكند من در مسئله مشكلي
فرومانم و علي (ع) نباشد كه آن را حل كند). در جاي ديگر همين خليفه دوم، صحابه
را مخاطب قرار داده و گفته است: "لايفتين احدكم في المسجد و علي حاضر" (وقتي كه
علي (ع) در مسجد است، كسي حق ندارد فتوا بدهد).
تمام دانشمندان فرقههاي مختلف اسلامي اتفاق نظر دارند كه علي (ع) در زمان
پيامبر اكرم (ص)، قرآن را از بر داشت و قرآن ناطق بود. از امسلمه همسر پيامبر
اكرم (ص) نقل كردهاند كه گفت، پيامبر خدا (ص) فرمود: "عَلّـِيٌ مَعَ القُران
وَ القُرانُ مَعَ عَلّـي لَنْ يَفْتَرِقا حَتي يَرِدا عَلَي اَلحوَض" (علي (ع)
با قرآن و قرآن با علي است، هرگز تا كنار حوض كوثر كه بر من وارد شوند از هم
جدا نخواهند شد).
اگرچه تحمل بيستوپنج سال سكوت، آن هم براي كسي چون علي (ع) ــ كه عادت داشت
بهطور تمام وقت در خدمت پيامبر خدا (ص) و اسلام باشد ــ بسيار سخت و ناگوار
بود، اما در همين سالها بود كه پايههاي علم و دانش و تفكر ديني استوار گرديد.
استاد مطهري تأكيد ميكند كه احياگري تفكر ديني از زمان امام علي (ع) آغاز شده
است. در واقع استاد، علي (ع) را نخستين احياگر ميداند؛ چراكه پس از رحلت
پيامبر اكرم (ص)، شرايطي ايجاد شده بود كه دين از مسير خود منحرف گردد.
بنابراين: مسئله مرگ دين و يا به تعبير دقيقتر، مرگ دينداري كه به تحريف و
انحراف دين و دينداري ميانجاميد، از همان صدر اسلام آغاز شد و نقش امامان نيز
احياگري بوده است (پيام صادق: ص 11).
اميرالموءمنين (ع) بيشتر وقت خود را صرف جمعآوري قرآن و اهتمام به علوم
اسلامي ميكرد. در علم تفسير اگر به كتابهاي اسلامي مراجعه كنيم در خواهيم
يافت كه بيشتر تفسير قرآن از او و ابن عباس نقل شده است. ابن عباس شاگرد علي
(ع) و هميشه ملازم او بوده است. روزي از ابن عباس پرسيدند دانش تو نسبت به پسر
عمت علي (ع) چهگونه است؟ او گفت: "چون قطره باراني در پيش اقيانوس بيكران
است." (علي عليهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 17).
آن حضرت در باره علم و دانش خود چنين ميگويد: "من همان كوه بلندي هستم كه
نهرهاي فضيلت و دانش از آغوشم سيلآسا فروريخته و مرغزار زندگي را كه در پناه
من دامن گسترده است، سرسبز و سيراب ميكند." (سخنان علي (ع) از نهجالبلاغه: ص
22). خوشهچيني از خرمن دانش بيكران اميرالموءمنين (ع) تا جايي بود كه حكما و
متكلمان اسلامي عقايد و آراي خود را بر پايه گفتههاي او طرحريزي كردهاند، و
هركس پس از او به درجهيي از علوم و دانشها رسيد، فضايل خود را از وي گرفته
است.
واصلبن عطا سرآمد فرقه معتزله كه شاگرد ابوهاشم عبدالله، پسر محمد حنيفه پسر
اميرالموءمنين (ع) بود، علم كلام را از علي (ع) آموخته است. ابويوسف و محمدبن
حسن شيباني و غيره از شاگردان درس فقه ابوحنيفه رئيس مذهب حنفي بودهاند. و
شافعي رئيس مذهب شافعي، از شاگردان محمدبن حسن، و احمدبن حنبل رئيس مذهب حنبلي،
از شاگردان شافعي بودهاند كه هركدام با يك يا دو واسطه، شاگرد ابوحنيفه
بودهاند. و همين ابوحنيفه شاگرد امام جعفر صادق (ع) و امام صادق (ع) شاگرد
پدرش امام محمد باقر (ع) و با دو واسطه، شاگرد جدش حضرت علي (ع) بوده است.
همچنين مالكبن انس رئيس مذهب مالكي، شاگرد ربيعة الرأي و او هم شاگرد عكرمه و
عكرمه نيز شاگرد عبدالله بن عباس و ابن عباس از شاگردان علي (ع) بوده است.
پيدايش علم نحو و ادبيات عرب، به امير موءمنان (ع) ميرسد و او بود كه نخستين
بار اصول و قواعد آن را براي ابوالاسود الدوءلي(7) انشا و املا كرد و فرمود كه
كلام سه نوع ا ست: اسم و فعل و حرف، و كلمه را به معرفه و نكره و انواع اِعراب
و حركات را به ضم ونصب و جر و جزم بخش كرد.
در فصاحت و بلاغت مقام امير موءمنان (ع) آن چنان والا و ارجمند است كه او را
پيشواي فصيحان و سرور بليغان دانستهاند. سخنان علي (ع) پايينتر از سخن خداوند
و بالاتر از گفتار بندگان است. كتاب نهجالبلاغه كه آن را تالي قرآن و
اخالقرآن ناميدهاند، گواه فصاحت و بلاغت آن حضرت است كه كسي به پايه او
نخواهد رسيد.
در زهد و پارسايي و زندگي عارفانه، ارباب طريقت و تصوف خرقه خود را كه تا امروز
شعار آنان بوده است، با سلسله سند به حضرت علي (ع) مستند ميدارند.
پس از بيستوپنج سال كه از خلافت خلفاي سهگانه سپري ميشد و آشوب و پريشانيِ
ويرانگري تناور درخت نوپاي اسلام را به انهدام قطعي تهديد ميكرد، انقلابيون و
بزرگان مهاجر و انصار، و نمايندگان مردم سرزمينهاي پهناور درهم ريخته براي
نجات اسلام از آن مهلكه پرخطر به سراغ اميرالموءمنين رفتند تا با او بيعت كنند.
شايد اگر خليفه سوم به مرگ طبيعي از دنيا ميرفت و اوضاع مدينه آرام ميبود،
هرگز شيوخ و رجال و آنهايي كه در عصر خلافت او صاحب مال و ثروت فراوان شده
بودند و در دستگاه حكومتي و امور مملكت نفوذ داشتند، به حكومت و فرمانروايي علي
(ع) راضي نميشدند، و اين بار هم در شورايي كه تشكيل ميدادند به زيان او
دستهبندي ميكردند. شايد هم كار به شورا نميكشيد و بنياميه كه تا آن اندازه
در مزاج خليفه سوم نافذ بودند، او را وادار ميساختند تا كسي را كه آنان
ميپسندند نامزد خلافت كند.
امير موءمنان كه ميديد ارزشهاي كمرنگ شده و برق بيوفايي و دنياطلبي در
چشمان برخي از بزرگان صحابه مانند طلحه و زبير، موج ميزد و جهل و ناداني در
ميان گروهي از مردم ــ كه بعدها خوارج ناميده شدند ــ سد راه حكومت الهي خواهد
شد، از پذيرفتن خلافت امتناع ميورزيد و به آنان گفت به سراغ ديگري برويد تا من
مشاور او باشم.
ج. ولايت: امام علي (ع) زير فشار شديد انقلابيون و خواست مردم كه از اوضاع
سياسي و اقتصادي و اجتماعي گذشته رنج ميبردند، خلافت ظاهري را پذيرفت.
وي در باره پذيرفتن خلافت و جنگ جمل چنين ميفرمايد: "ديگر حوصله خلافت از من
سلب شده بود، و قوايم را در اين مدت طولاني و طاقتفرسا از دست داده بودم؛ اما
انبوه مردم كه مثل يال كفتار يك جا جمع شده و از چهار سو دست به دامانم زده
بودند، بهطوري كه دوپهلويم از فشار جمعيت درد گرفته بود و وانگهي ميترسيدم
حسن و حسين دو يادگار پيامبر خدا (ص) در زير دست و پا بمانند، ناگزيرم كرد تا
جامه شباني بر تن كنم و بر اين گله گرگ زده و پراكنده پرستاري مهربان و غمخوار
باشم.
طولي نكشيد همانهايي كه با اصرار و تمنا دست بيعت و فرمانبرداري به من داده
بودند، بيعت خود را زير پا گذاشته، همسر پيامبر (ص) [عايشه] را در هودجي
زرهپوش، با گروهي مردم نادان بسيج كردند و در بصره جنگ جمل بر پا ساختند."
(سخنان علي (ع) از نهجالبلاغه: صص 25-26).
امير موءمنان و پرچمدار ولايت، كسي نبود كه برخلافت كارهاي گذشته و بذل و
بخششهاي بيحساب از بيتالمال مسلمانان، چشم بپوشد. فرمانروايي كه او
برميگزيد همه از اشخاص ساده و با ايمان بودند، و برايشان نامههاي هشداردهنده
مينوشت تا بيش از پيش به وظايف خطيرشان در برابر خدا و مردم عمل كنند. سيم و
زر بيتالمال نزد او چنان بيارزش بود كه به آن نگاه نميكرد، و خود شخصاً به
حسابها رسيدگي و سهم هركس را به اندازه ميداد.
سختگيريهاي اميرالموءمنين (ع) در دين خدا، موجب گرديده بود تا حق از باطل
آشكار و نقاب از چهره نفاق گشوده شود. جابربن عبدالله انصاري در حديثي از
پيامبر اكرم (ص) چنين نقل ميكند: "لَوْلا اَنْتَ يا عَلّي ما عُرِفَ
الْموُمِنُونَ مِنْ بَعْدي" (اگر نبودي تو اي علي، موءمنان پس از من شناخته
نميشدند). زبير بن عوام پسرعمه پيامبر خدا و از مشاهير ثروتمندان و توانگران،
و طلحهبن عبيدالله از شجاعان غزوه احد كه هر دو از اعضاي شوراي خليفه دوم
بودند و ميتوانستند خليفه سوم باشند، تاب نياوردند، بيعت خود را با ولايت زير
پا گذاشتند و دست به كارهاي خلاف زدند. آنان همراه ضدانقلابيون ــ مروانبن
حكم(8) و ديگر نزديكان خليفه سوم كه از بنياميه بودند ــ به سراغ عايشه همسر
پيامبر (ص) رفتند، او را سوار بر شتر براي جنگ با سپاه حق و عدالت از مكه بيرون
آوردند و در راه خونهاي ناحق ريختند.
در ميان سپاهيان عدل و امامت، بودند كساني كه به رغم گذشت بيستوپنج سال از
درگذشت پيامبر اكرم (ص)، هنوز پيوندشان پابرجا بود و به دنبال فرصت بودند تا
ميراث گران سنگ اسلام را پاس دارند. از سوي ديگر، كساني بودند كه غبار تاريخ بر
دلهايشان نشسته، دچار ترديد و تزلزل ميشدند. از فرمان اخ الرسول، ابوالائمه،
يعسوبالدين، اميرالموءمنين و... سرپيچي ميكردند و عجبا كه خودسرانه و
ناآگاهانه به آيات قرآن در مقابل قرآنِ ناطق، استناد ميكردند.
آري غبار تاريخ سخن مشهور پيامبر اكرم (ص) را كه فرمود: "عَلّـِيٌ مَعَ
الْقُرانِ وَالْقُرانُ مَعَ عَلّي، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ
اَلحَوْض"(9) (علي (ع) با قرآن و قرآن با علي است، هرگز از هم جدا نخواهند شد
تا كنار حوض كوثر كه بر من وارد شوند)، از يادشان برده بود.
امير موءمنان در باره رخدادهاي جنگ صفين كه موجب پيدايش فرقه خوارج گرديد، چنين
ميفرمايد: "پروردگار بزرگ را ستايش و هم او را سپاس سزاوار است كه حوادث شگرف
برميانگيزاند و زورمندان را در مقابل آن ميآزمايد. ما از صميم قلب به يگانگي
و عظمت او اعتراف داريم و ايمان ميآوريم كه جز او وجودي نيست و هرچه هست
سايهيي از آن فروغ ملكوتي است، و نيز بر محمد (ص) درود ميفرستيم و پيروان
ثابت قدم و پاكدامنش را تقديس ميكنيم، آنگاه به برادران عهدشكن و سستپيمان
خود چنين گوييم: آن كس كه سخن اندرزگويان نميشنود و به دانشمندان كارآزموده و
صالح گوش نميدهد، جز حسرت و پشيماني سودي نخواهد برد و بيش از زيان و شكست
نتيجهيي نخواهد ديد.
من در آغاز اين حادثه، نظر خود را بيپرده ابراز داشتم و در آن موقع كه لشكر
شام قرآن بر فراز نيزهها نصب كرده و در برابر حملات سنگين ما به تظاهرات
فريبنده پناه آورده بودند، از حقايق سخن گفتم؛ ولي سودي نداشت؛ چون شما را ديده
تيزبين و انديشه عاقبتانديش نبود. همي پنداشتم كه اينان به محمد (ص) ايمان
دارند و آيين وي را حرمت گذارند. باري به حكومت حكمين تسليم شديد و چه زود
فريبكار را شناخته به خطاي ابوموسي و اشتباه خويش پيبرديد.اينك چه خواهيد گفت
و چه خواهيد كرد؟! اگر دين شما و وجدان شما ايجاب ميكند كه با عوامل تحكيم
جهاد نماييد همان بهتر كه شمشير به روي خويش بيازيد و تبر بر سينه خود فروبريد،
زيرا اين شما بوديد كه با پيشواي خود دهان به مخالفت گشودهايد و او را به
امضاي پيمان تحكيم ناگزير ساختيد..." (سخنان علي (ع) از نهجالبلاغه: صص
348-349).
در جنگ صفين، هنگامي كه آن حضرت معاويه(10) را دعوت به نبرد كرد تا با كشته شدن
يكي از آنها آتش جنگ فرونشيند؛ عمروعاص، مشاور معاويه، به او گفت كه علي (ع)
راست ميگويد آخرين راه حل همين است. معاويه در جواب عمروعاص گفت: تا امروز مرا
فريب ندادهاي، آيا ميخواهي من با علي (ع) كه ميداني دلاور جنگاوري است مصاف
كنم؟ گويا ميخواهي مرا به كشتن دهي تا بعد از من خودت به حكومت شام برسي!
دوست و دشمن بر اين حقيقت اعتراف ميكنند كه با آن زهد و تقوا و قناعت، و با آن
خوراك ساده و فقيرانه، و از همه مهمتر در سن و سالي كه خود ميفرمايد: قوايم
را در اين مدت طولاني و طاقتفرسا از دست داده بودم، چنان نيرويي در بازوي امير
موءمنان بود كه بارها سواران جنگي را از روي زين برگرفت و با چنان قوتي بر زمين
كوفت كه در حال جان سپردند. خشم او خشم خدا و پيامبر (ص) بود و چون بر لشكري از
كفر و نفاق ميتاخت جز به شكست كامل و هزيمت آنان رضايت نميداد.
در يكي از روزهاي جنگ صفين، پانصد كس از دشمنان را به دست شمشير خود كشت و در
همان روز، چندين شمشير عوض كرد و هربار كه حريفي را به ديار عدم فرستاد، فرياد
رعدآساي تكبيرش زهره شجاعان جنگ آزموده را ميدريد.
در جنگ نهروان، به سخن منجمي كه شكست سپاه او را پيشبيني كرد، گوش نداد و خود
پيشگويي حيرتآوري كرد كه به حقيقت گراييد، و برخي او را مظهر العجايب و مافوق
بشر خواندند.
هندوشاه نخجواني ميگويد: "... خوارج روي به نهروان نهادند و خواستند كه از
آنجا به شهري حصين روند و مقاتله با اهل اسلام آغاز كنند و از ايشان امور
متناقض و حركات نامتناسب صادر ميشد، مثلاً گاه زهد و تنسّك ميورزيدند تا حدي
كه مردي ديد كه رطبي از درخت افتاد برگرفت و بر دهان نهاد، با او گفتند اين رطب
مغصوب است از دهان بينداخت؛ و گاه بندگان خدا را ميكشتند بيهيچ موجبي و اموال
ايشان غارت ميكردند و عورات را به بردگي ميگرفتند. چون اين سخنان به سمع
مبارك اميرالموءمنين رسيد، عزم فرمود كه با اهل شام حرب نمايد و چون از ايشان
فارغ شود با خوارج بپردازد؛ آنگاه خطبه گفت و لشكر را به قتال شاميان خواند.
ايشان گفتند: يا اميرالموءمنين، خوارج دشمنان ما ميباشند؛ اگر ما به شام رويم
مبادا كه در غيبت ما بر عيال و اموال ما مستولي شوند و حيات بر ما منغصّ شود.
اولي آن مينمايد كه از خوارج فارغ گرديم، آنگاه روي به شام نهيم.
اميرالموءمنين را اين رأي متصوب آمد و لشكر به نهروان كشيد و تمام آن مخاذيل را
قهر كرد بر وجهي كه از آن آسانتر ممكن نباشد؛ تا حدي كه پنداري ايشان را گفت
بميريد و ايشان بيوقف بمردند. و صورت حال چنان بود كه چون مواكب اميرالموءمنين
برسيد و لشكرها متواصل شدند، خوارج روي به جانب جسر نهادند تا گمان افتد كه از
جسر گذشتند. با اميرالموءمنين گفتند كه ايشان از جسر گذشتند، بر ايشان رسيم پيش
از آنكه بگذرند؛ فرمود كه ايشان نگذرند از جسر، زيرا كه مصارع و مهارك ايشان از
اين سوي جسر است و به خدا كه از شما ده كس كشته نشود و از ايشان ده كس زنده
بماند. مردم به اين سخن در شك افتادند، چون در خوارج رسيدند و ايشان هنوز از
جسر نگذشته بودند از لشكر اسلام تكبير برآمد و گفتند، حال همچنان است كه
اميرالموءمنين گفت. علي (ع) فرمود، همچنين است و به خدا كه هرگز دروغ نگفتهام
و با من دروغ نگفتهاند. و چون زمان حرب منقضي شد، كشتگان را اعتبار كردند از
لشكر اميرالموءمنين هفت كس كشته شده بود و اما خوارج بعضي آن بودند كه پيش از
حرب گفتند نميدانيم كه جنگ علي (ع) با ما براي چيست، مصلحت آن است كه طرفي
گيريم و بنگريم تا مآل كار به كجا رسيد و از ايشان جدا شدند و باقي خوارج كه به
جنگ مشغول شدند، حق تعالي هلاك ايشان را كالبرق الخاطف تقدير كرده بود، در حال
به عدم رفتند..." (تجارب السّلف: صص 50-51).
چون ا مير موءمنان به كوفه رسيد، به خطبه ايستاد و پس از حمد و ثناي خداوند و
يادآوري نعمتهاي او و درود بر محمد (ص)، چنين فرمود: "اي مردم من بودم كه چشم
فتنه را كندم و كس جز من جرأت آن را نداشت، و اگر من در ميان شما نبودم با
ناكثين و قاسطين و مارقين (بيعتشكنان و بيدادگران و از دين بيرون روندگان) [
اهل جمل و صفين و نهروان] نبرد نميشد." (تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 97).
در شمال سرزمين پهناور اسلام، معاويه با هزاران طرح و شوم و نقشه منحوس خلافت
را ربود. همان خلافتي كه از آغاز، با خواست خدا و سفارشهاي پيامبر خدا (ص)
همراه نبود. ارزشها جاي خود را به ضدّارزش، يعني دنيادوستي و عافيتطلبي و
كينهتوزي داد.
در مقابل كينهورزي و مزاحمتهايي كه براي امير موءمنان (ع) به وجود آورده
بودند، دل او از كينه و غضب پاك و از حس انتقام به دور بود. پس از غلبه بر
خوارج، اجازه داد صدها تن از آنان كه از جنگ فرار كرده بودند وارد كوفه و بصره
شوند و در رفاه و آسايش زندگي كنند، و سهم خود را از بيتالمال بگيرند. امير
موءمنان (ع) ميديد كه اين جماعت در كار او خدعه ميكنند و ياران او را
ميفريبند و چه بسا خطبهاش را ميبرند و كلامش را قطع ميكنند، ولي با وجود
اين، بر آن بود كه تا جنگي آغاز نكنند آزارشان نكند. او بهتر از هركس آنان را
ميشناخت و ميدانست كه به دست اين گروه خوارج به شهادت خواهد رسيد. پيامبر
اكرم (ص) او را فرموده بود كه به دست شقيترين فرد اين امت كشته خواهي شد و از
اين رو، گاه دلتنگي ميفرمود پس اين مرد شقي كي ميآيد؟
سرانجام امير موءمنان (ع) در سپيدهدم يكي از شبهاي قدر، در محراب مسجد كوفه
در حاليكه فرق مباركش به دست يكي از خوارج به نام ابن ملجم مرادي شكافته شده
بود، پيروزمندانه به پيشگاه رب كعبه شتافت و دوران سخت جدايي از پيامبر خدا (ص)
و همسر باوفايش زهراي اطهر (س) بر او پايان يافت.
آخرين جرقههاي عدالتخواهي و دوستداران خاندان نبوت و ولايت، هنگامي كه احساس
بيهويتي و بلاتكليفي كرده بودند و به خاطر رهايي دين از چنگال امويان، با امام
حسن (ع) بيعت كردند. اما افسوس كه ديگر دير شده بود و جز افشاگري و مبارزه با
كينهتوزي و دشنام امويان به امير موءمنان (ع) و گرفتن بيعتهاي اجباري آنان،
راهي نمانده بود.
امام حسن (ع) بالاي منبر رفت و در باره پدرش چنين فرمود: "مردم مردي از ميان
شما رفت كه از پيشينيان و پسينيان كسي به پاي او نخواهد رسيد. رسولالله (ص)
پرچم را به ا و ميسپرد و به رزمگاهش ميفرستاد و جز با پيروزي باز نميگشت.
جبرئيل از سوي راست او بود و ميكائيل از سوي چپش. جز هفتصد درهم چيزي به جاي
نگذاشت و ميخواست با آن خادم بخرد." (طبقات الكبير: ج 3، صص 15-26).
ابن واضح يعقوبي خطبه امام حسن (ع) را با اندكي اختلاف چنين نقل ميكند: "هان،
امشب مردي درگذشت كه پيشينيان به او نرسيدهاند و آيندگان هرگز مانند او را
نخواهند ديد، كسي كه نبرد ميكرد و جبرئيل در سوي راست و ميكائيل در سوي چپ او
بودند. به خدا قسم، در همان شبي وفات كرد كه موسيبن عمران (ع) درگذشت و عيسي
(ع) به آسمان برده شد و قرآن نازل گرديد. بدانيد كه او زر و سيمي به جاي نگذاشت
مگر هفتصد درهم كه از مقرري او پسانداز شده بود و ميخواست با آن مبلغ براي
خانوادهاش خادم بخرد." (تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 140).
هنگامي كه عبداللهبن عباس نزد معاويه رفته بود، معاويه از او در باره ابوبكر و
عمر و عثمان و علي (ع) پرسيد. ابن عباس در باره هر كدام از خلفا در دو يا سه
جمله تعريف كرد و چون به نام علي (ع) رسيد، چنين گفت: "... نشان هدايت و نمونه
پرهيزكاري و چشمه عقل و درياي كرم و كوه درايت و مايه عظمت بود. مردم را به راه
هدايت ميخواند. به دستاويز محكم خدا چنگ زده بود. از همه موءمنان و پرهيزكاران
نكوتر بود، و از همگان در فضيلت سبق برده بود. در فصاحت يگانه بود، و جز
پيامبران و پيامبر برگزيده خدا، از همه برتر بود. به دو قبله نماز خوانده بود.
كيست كه همسنگ او تواند بود، پدر حسن (ع) و حسين (ع) بود، آيا كسي با او برابر
تواند بود؟ همسر بهترين زنان بود، آيا هيچ كس با او قابل قياس است؟ قاتل شيران
و دليرمردان بود. كسي را چون او نديدهام و نخواهم ديد، و هركه وي را به عيب
منسوب دارد تا روز رستاخيز لعنت خدا و بندگان بر او باد." (مروجالذهب و معادن
الجوهر: ج 2، صص 54-55). سپس معاويه گفت: اي ابن عباس، بسيار خوب، در باره پسر
عمويت بيشتر گفتي؛ در باره پدرت چه ميگويي؟
پاورقيها:
1. ابنابيالحديد در مقدمه شرح نهجالبلاغه ميگويد: مادرم علي (ع)، نخست او
را به نام پدر خود حيدر ناميد. حيدره به معني شير است.
2. مجموعهيي از خطابهها و نامهها و موعظههاي اميرالموءمنين علي (ع) را
سيدشريفرضي كه اشهر شاعران هاشمي و نقيب الاشراف علويان و هاشميان است، در
پايان سده چهارم هجري گردآوري و تدوين كرده و آن را نهجالبلاغه نام نهاده است.
3. محلي براي برگزاري نشستها و تصميمگيريهاي مهم قبايل مكه. تاريخ يعقوبي (ج
1، ص 309) آورده است كه هيچ مردي از قريش زن نميگرفت و در هيچ كاري شوري
نميكرد و عَلَمي براي جنگ نميبستند و پسر را ختنه نميكردند مگر در
دارالندوه.
ابنابنالحديد، عبدالحميدبن هبةالله. ــ . شرح نهجالبلاغه.
ابناثير، عزالدين ابوالحسن علي. ــ . الكامل في التاريخ.
4. بسياري از مردم مكه، بهرغم مخالفت و دشمني با پيامبر (ص)، به امانتداري او
اعتماد كامل داشتند و سپردههاي خود را نزد وي ميگذاردند.
5. واحدي است براي اندازهگيري طول، از آرنج تا سرانگشت. در زبان عربي آن را
ذراع گويند.
6. اين لقب را نخستين بار، در غدير خم، پيامبر (ص) به علي (ع) داد.
7. شاعر عرب كه بر پايه برخي روايات، موءسس نحو عربي است. وي در بصره رونق يافت
و همان جا به سال 69ه·· ق درگذشت. از ياران علي (ع) بود و در جنگ صفين شركت
كرد. گويند علي (ع) تقسيم كلمه را به اسم و فعل و حرف به او آموخت. مكتب نحو
بصره منسوب به او است. وي نخستين كسي است كه قرآن را اعرابگذاري كرد و آن را
از تحريف و غلط در امان داشت.
8. چهارمين خليفه اموي و پدر خلفاي مرواني. وي منشي و مشاور خليفه سوم بود و
روز قتل عثمان زخم برداشت. معاويه او را فرماندار مدينه كرده بود، ولي سپس از
ترس جاهطلبيهاي وي، او را بركنار كرد.
9. اين حديث را حاكم در مستدرك، ذهبي در تلخيص و طبراني و سيوطي و ديگر محدثان
در مسندهاي خود با كمترين اختلاف از امسلمه، همسر پيامبر خدا (ص)، روايت
كردهاند.
10. پدرش ابوسفيان از سرسختترين دشمنان پيامبر خدا (ص) بود و در فتح مكه به
زور شمشير و ترس از كشته شدن اسلام آورد. مادرش هند مشهور به جگرخوار يا آكلة
الاكباد بود، زيرا در غزوه احد سينه حمزه سيدالشهدا، عم پيامبر اكرم (ص) را
دريد و جگر او را جويد.
منابع:
1.ابنخلدون، عبدالرحمانبن محمد. ــ . تاريخ ابن خلدون.
2.ابنعبري، غريغوريوسبن هارون. ــ . تاريخ مختصرالدول.
3.احمدبنحنبل. ــ . مسند.
4.ترمذي، [محمدبن عيس]. ــ . صحيح.
5.سخنان علي (ع) در نهجالبلاغه.
6.Galidon, J. B. 1908. A Not Book on Old and New Testaments of Bible.
7.مسعودي، عليبن حسين. [1385ه·· ق]. مروج الذهب و معادن الجوهر. [بيروت].
8.ابنمغازي، عليبن محمد. ــ . مناقب عليبنابيطالب.
9.ـــــــــ . ــ . علي (ع) قطب الرحي.
10.ترمذي، [محمدبن عيس]. ــ . صحيح.
11.علي از زبان علي يا زندگاني اميرموءمنان علي (ع).
12.علي عليه السلام چهره درخشان اسلام.
13.علي (ع) و پيامبران.
14.نهجالبلاغه. ــ .
15.يعقوبي، احمدبن اسحق. ــ . تاريخ يعقوبي. [تهران: ترجمه و نشر كتاب].
16.Shia'ism or Original Islam.
17.ابنسعد. ــ . طبقات الكبير.
18.مصاحب، غلامحسين. 1345 و 1374. دايرةالمعارف فارسي. 3 ج. تهران: فرانكلين و
اميركبير.
19.انجيل. 1800م.
20.تجارب السلف. 1313. تهران.
21.حكمت نظري و علمي در نهجالبلاغه.
22.داستان زندگي پيامبر و جنگ بدر.
23.زندگاني تحليلي پيشوايان ما.
24.عاملي. ــ . پيام صادق.
25.قرآن.
منبع:
نشريه فرهنگ ، شماره 33-36 ، شماره 19