علي (ع) وصي و جانشين پيامبر اسلام (ص)

پرويز مشكين‏نژاد


سخن در باره اميرالموءمنين (ع) بسيار گفته و نوشته شده است، اما پاياني نخواهد داشت زيرا كه پيامبر خدا (ص) فرموده است: ذِكرُ عَليٍّ عِبادَةٌ.
علامه ابن مغازلي در كتاب مناقب علي‏بن‏ابي‏طالب، ذيل حديثي نسبتاً طولاني به نقل از محدثان بزرگ، مانند صاحب كفايت الطالب و علامه ذهبي و ابن حجر عسقلاني و بالأخره احمدبن حنبل، آورده است كه سلمان فارسي گفت: "از محبوبم محمد (ص) شنيدم كه گفت: من و علي در پيشگاه حق تعالي نوري بوديم كه خداوند را هزار سال پيش از خلقت آدم تسبيح و تقديس مي‏كرد. آن‏گاه كه خداوند آدم را آفريد اين نور را به او منتقل فرمود. اين نور در پشت آدم همواره در يك جهت بود تا ما به صلب و پشت عبدالمطلب منتقل و از هم جدا شديم و سپس پيامبر و تبليغ رسالت از آن من و خلافت و جانشيني از آن علي گرديد." (علي (ع) قطب الرطي 99).

1. پيشگويي‏هاي تاريخي
در كتاب‏هاي مقدس پيشين، از آمدن خاتم پيامبران حضرت محمد (ص) و جانشين او حضرت علي (ع) بشارت داده شده است. براي مثال در انجيل صحيفه غزل‏الغزلات (باب 5/1-10) سخناني از حضرت سليمان (ع) در باره پيامبر خاتم(ص) و اميرالموءمنين (ع) دارد و صريحاً مي‏فرمايد: خلو محمديم (او دوست و محبوب من، محمد (ص) است).
يكي از روحانيون با انصاف مسيحي به نام ج. ب. گاليدون در آغاز سده بيستم ميلادي، در كتاب خود با عنوان يادداشتي بر عهد عتيق و عهد جديد كتاب مقدس (1980: ج 2) مي‏نويسد: در زبان‏هاي عبراني باستان واژه ايليا يا ايلي به معني خدا يا الله به‏كار نرفته است، بلكه واژه ياد شده نشان مي‏دهد كه در عصر آينده يا آخرالزمان شخص خواهد آمد كه نامش ايليا يا ايلي باشد.
مراد از ايليا يا ايلي يا آليا وجود مقدس اميرالموءمنين علي (ع) است كه عزيزترين مردم نزد پيامبر اسلام (ص) بوده و پيامبران گذشته هم او را عزيز و محترم شمرده و به او توسل جسته‏اند (علي (ع) و پيامبران: ص 18).
از نسخه خطي بسيار قديمي زبور حضرت داود (ع)، كه نزد اهزان اللّه مشقي پيشواي ديني مسيحيان بود، نقل شده كه آن حضرت در پيشگويي خود آورده است: "اطاعت آن بزرگواري كه ايلي نام دارد واجب است و فرمانبرداري از او همه كارهاي دين و دنيا را اصلاح مي‏كند. آن شخصيت والا مقام را حدار (حيدر) نيز مي‏گويند. او دستگير و مددكار بي‏كسان و شير شيران باشد. نيرو و قدرتش بسيار و تولدش در كعابا (كعبه) خواهد بود..." (همان: ص 25).
سربازان انگليسي در جنگ جهاني اول در نزديكي بيت‏المقدس و معدن‏شناسان روسي در ژوئيه 1951، به لوحه‏هايي نقره‏يي و چوبي دست يافتند كه پس از تحقيق و مطالعه باستان‏شناختي توسط كارشناسان بين‏المللي و روسي مشخص گرديد كه لوح نقره‏يي متعلق به حضرت سليمان (ع) و لوح چوبي از حضرت نوح (ع) است. در اين لوحه‏ها از اللّه، احمد، ا يلي، باهتول، حاسن، حاسين و محمد، ايليا، شبر، شبير و فاطمه نام برده شده و به واسطه نامشان از خداوند ياري خواسته‏اند.
شيخ‏بهاءالدين عاملي مي‏گويد: "امام علي‏بن ابي‏طالب جوانمردي است كه در مقام بزرگداشتش هرچه مي‏خواهي بگو، جز آنچه عيسويان در باره مسيح (ع) گفتند. او سرّ كشتي نوح، پرتو آتش كليم و راز بساط سليمان بود." (عاملي: ص 27).
در دايرة‏المعارف فارسي، ذيل نام مرحب يا مرحب خيبري آمده است كه وي مردي يهودي بلندبالا، درشت اندام و نيرومند بود. دايه او كه زني كاهنه بود به مرحب مي‏گويد كه با همه كس جنگ كن مگر با كسي كه نام وي حيدره باشد. در جنگ خيبر هنگامي كه مرحب رجز مي‏خواند و خويشتن را معرفي مي‏كرد، علي (ع) خود را حيدره معرفي كرد و رجز مشهور خود را چنين خواند: "انا الذي سمتني امي حيدره" (منم كه مادرم نام مرا حيدره نهاده است).(1) مرحب هراسيد و گريزان شد. گويند شيطان در برابر او ظاهر شد و گفت چرا مي‏گريزي؟ مرحب سخن دايه خويش را بازگفت و شيطان پاسخ داد: حيدره در جهان بسيار است و گيرم همين يك تن باشد، از چون تويي گريز از ميدان سزاوار نيست. سرانجام مرحب بازگشت و به جنگ پرداخت و با ضربتي كه علي (ع) بر او وارد آورد فرقش شكافته شد و به خاك غلتيد. با كشته شدن مرحب لشكر يهود به هزيمت رفت و مسلمانان خيبر را فتح كردند. ابن اثير اين داستان را به شكل ديگر روايت مي‏كند و در پايان به رجز مرحب اشاره مي‏كند كه گفت:
قد علمت خيبراني مرحب شاكي السلاح بطل مجرب
اطعن احيانا و حينا اضرب اذا الليوث اقبلت تلتهب
كان حماي كالحمي لايقرب
(خيبر مي‏داند كه من مرحب هستم. سلاح كامل پوشيده و من پهلوان آزموده هستم. گاهي به طعن (نيزه را به كار مي‏برم) و گاهي به ضرب (شمشير مي‏زنم) هنگامي كه شيران با حال افروخته پيش مي‏آيند. آنچه را من حمايت مي‏كنم، مانند پناهگاه است كه نزديك آن نمي‏توان رفت).
علي (ع) در پاسخ مرحب فرمود:
انا الذي سمتني امي حيدره كليث غابات كريه المنظره
اكيلهم بالسيف كيل السندره
(من آن كسي هستم كه مادرم مرا حيدره نام نهاد. مانند شير كنام ملاقات من پسنديده نيست. من آنها را با شمشير مي‏دروم) (كامل: ج 1، ص‏ص 257-258).
نگارنده كتاب علي (ع) و پيامبران، در داستان حيرت‏انگيز ديگري از ادبيات ديني باستان هندوان، نقل مي‏كند كه در جنگ مشهوري كه ميان پاندوها و كوروها در گرفت، كريشنا ــ از خدايان يا قدّيسان هندوان ــ به ميدان جنگ رفت و چون ديد پيروان حق بسيار اندك و طرفداران باطل بسيارند و مانند مور و ملخ زمين را فراگرفته‏اند، پيروان خود را موعظه كرد؛ سپس به گوشه‏يي رفت و زمين ادب بوسيد و با پروردگار خود به مناجات پرداخت و گفت: اي خداي بزرگ جهان و روح عظيم هستي! تو را به ذات پاك خودت سوگند مي‏دهم، و به آن كسي كه باعث ايجاد زمين و آسمان شده و حبيب تو است، و به آن كسي كه عزيز و بسيار محبوب او و نامش آهلي است و نزديك سنگ سياه در بزرگ‏ترين پرستشگاه‏هاي جهان، جلوه‏گر خواهد شد، عرض حال مرا بشنو و خواسته‏ام را بپذير. اهريمنان و دروغگويان را نابود ساز و راستان را پيروزي مرحمت فرما، اي خدا! اي ايلا! اي ايلا! اي ايلا!

2. تولد
علي (ع) فرزند ابي‏طالب و فاطمه بنت اسد ــ كه هر دو هاشمي بودند ــ در روز جمعه سيزدهم رجب، نزديك به سي سال پس از زاده شدن پيامبر خدا (ص)، در مكه و خانه كعبه به دنيا آمد. هنگامي كه علي (ع) زاده شد، حضرت محمد (ص) همسر اختيار كرده و داراي فرزند بود. وي علي (ع) را به خانه برد و از او مانند فرزند خود پرستاري كرد.
در بخشي از نهج‏البلاغه(2)، حضرت علي (ع) مي‏فرمايد: "رسول‏اكرم (ص) مرا در همان اوايل زندگيم در دامنش مي‏پروراند و هر روز بابي از علم و اخلاق به چهره من مي‏گشود و هر سال كه مجاور كوه حرا مي‏شد و در جوار آن كوه به عبادت مي‏پرداخت، من او را مي‏ديدم و جز من كسي او را نمي‏ديد." (حكمت نظري و عملي در نهج‏البلاغه: ص 38).
همين تربيت اوليه پيامبر خدا (ص) و مشيت الهي بود كه تأثير ژرف و بي‏پايان بر روح و انديشه خداگونه حضرتش به جاي گذاشت و او را انساني‏كامل و سختگير در راه خدا و فراتر از آن، مجاهدي بي‏باك به‏بار آورد تا اين ويژگي‏ها سرمايه‏يي بي‏نظير براي اسلام باشد.
پيامبر اكرم (ص) در باره تربيت الهي علي (ع) چنين مي‏فرمايد: "من كسي را انتخاب كردم كه خداوند او را براي من برگزيده است." (علي عليه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 13).

3. نخستين مسلمان
ابن مغازلي در حديث ديگري در مناقب علي‏بن ابي‏طالب، از ابوايوب انصاري و از انس‏بن مالك نقل مي‏كند كه پيامبر (ص) فرمود: صَلَّتِ المَلائكَةُ عَلَيَّ و عَلي عَلِيٍّ سَبْعاً اَنَّهُ لَم يَرفَع اِليَ السَّماء شَهادَة اَن لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ و اَنَّ مُحَمّدَاً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِلاّ مِنّي و مِنْهُ
(ملايكه و فرشتگان بر من و علي هفت سال صلوات و درود فرستادند؛ چون در آن هنگام، جز من و علي گوينده كلمه شهادتين، كسي بر زمين نبود).
در جاي ديگر اميرالموءمنين (ع) مي‏فرمايد: "من هفت سال پيش از آنكه يك تن از امت اسلام خدا را پرستش كند، رو به درگاه او آوردم. صداي فرشته وحي را مي‏شنيدم و نور حق را به مدت هفت سال مي‏ديدم. در آن هنگام، رسول خدا از اظهار مقام نبوت خويش ساكت بود و خداوند به وي اجازه بيم‏دادن خلق از نافرماني حق و تبليغ رسالت نداده بود." (علي عليه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 14).
پس از آنكه براي نخستين بار، در غار حرا بر حضرت محمد (ص) به عنوان پيامبر خاتم وحي نازل گرديد و آن حضرت براي تبليغ رسالت پنهاني، با احتياط از كوه به سوي شهر و خانه خود سرازير شد؛ در راه به علي (ع) رسيد كه پرسيد، چه اتفاقي افتاده است و بي‏درنگ اسلام آورد.
هنگامي كه پيامبر اكرم (ص) براي اعلان اسلام به خويشاوندان خود، آنان را دعوت كرده بود؛ به اسلام آوردن علي (ع) به عنوان نخستين مسلمان اشاره فرمود و او را جانشين و وصي خود خواند. به اين ترتيب، اميرالموءمنين (ع) نه تنها افتخار اولين مسلمان را از آن خود نمود، بلكه در ميان صحابه پيامبر اسلام (ص)، تنها كسي بود كه پيش از اسلام دين ديگري اختيار نكرده بود (شيعه يا اسلام اصيل: ص‏ص 192-193).
حاكم نيشابوري، در المستدرك، از ابواسحاق نقل مي‏كند كه از قثم‏بن عباس پرسيد، علي (ع) چه‏گونه از پيامبر (ص) ارث برد؟ او گفت: پيش از همه ما به رسول گرامي پيوست و بيش از همه ما به او نزديك بود.

4. خدمات و رشادت‏ها
الف. در عصر پيامبر (ص): سخن گفتن از علي (ع) در حقيقت سخن گفتن از پيامبر(ص) است، زيرا كه اين دو وجود مقدس از يك روح و مانند هم بودند. از نخستين ساعت رسالت پيامبر اكرم (ص) تا آخرين مرحله مراسم خاك سپاري پيكر مبارك، اميرالموءمنين (ع) هميشه با او بود و هيچ‏گاه تنهايش نگذاشت.
پيامبر اكرم (ص) و علي (ع) به‏شدت يكديگر را دوست داشتند. هنگامي كه جوانان قريش به تحريك والدين خود و بزرگ‏ترها به سوي پيامبر خدا (ص) سنگ پرتاب مي‏كردند، علي (ع) ــ كه در آن موقع دوازده يا سيزده سال بيش نداشت ــ تن خود را سپر جان مبارك پيامبر (ص) مي‏كرد و اغلب با كساني كه از نظر سني و جثه بزرگ‏تر از او بودند به جنگ مي‏پرداخت و خيلي اوقات زخم برمي‏داشت، ولي با اين حال، دست از حمايت پيامبر (ص) برنمي‏داشت. اين‏گونه از خودگذشتگي و عشق به پيامبر خدا (ص) موجب گرديده بود تا موقعي كه علي (ع) همراه او بود، كسي جرأت پرخاش يا اسائه ادب به پيامبر (ص) را نداشته باشد و علي (ع) هميشه سايه به سايه با او مي‏رفت. سرانجام، پيامبر اكرم (ص) او را برادر خطاب كرد. احمدبن حنبل در مسند خود از زيدبن ابي‏اوفي و حاكم نيشابوري در المستدرك و ترمذي در صحيح خود از عبدالله‏بن عمر و عايشه و انس‏بن مالك و زيدبن ارقم و عمربن خطاب نقل‏كرده‏اند كه رسول اكرم (ص) در مرحله نخست پيمان برادري كه پيش از هجرت در مكه انجام گرفت، دست علي (ع) را گرفت و فرمود: "يا علي اَنْتَ اَخي فِي الدُّنيا و الاخِرَة." (يا علي در دنيا و آخرت تو برادر من هستي) (علي (ع) قطب الرّحي: ص 76).
سران قبايل مكه كه احساس خطر كرده بودند در دارالندوه(3) نشست اضطراري تشكيل دادند. يكي از شركت‏كنندگان پيشنهاد كرد محمد (ص) را در خانه‏يي زندان كنند تا هنگامي كه از دنيا برود، ديگري گفت او را سوار بر شتري كرده از شهر اخراج كنيم و بالأخره همگان توافق كردند بر اينكه از هر قبيله‏يي جواني چابك را برگزينند و همه با هم او را بكشند تا خونش ميان قبايل لوث شود و بني‏عبدالمطلب قادر به نبرد با همه قبايل نباشند. جبرئيل پيامبر (ص) را از توطئه كافران و فرمان خدا به پيامبر اكرم (ص) براي هجرت به مدينه با خبر ساخت. حضرت محمد (ص) بايد پنهاني مكه را ترك مي‏كرد و براي اينكه كسي از كفار متوجه خروج وي نشود، بايد كسي در بستر او مي‏خوابيد. پيامبر اكرم (ص) قضايا را با برادرش علي (ع) در ميان گذاشت و گفت امشب تو در بستر من بخواب تا كسي نداند كه من مكه را ترك مي‏كنم. علي (ع) پرسيد، آيا اگر من به جاي شما بخوابم جانتان در امان خواهد بود؟ پيامبر (ص) فرمود آري و علي (ع) با جان و دل پذيرفت.
اوضاع اطراف و درون خانه بايد به شكل عادي و بدون هيچ‏گونه تغيير ناگهاني حفظ مي‏شد و همين امر تهديد بزرگ‏تري به جان اميرالموءمنين بود كه مانند هميشه به استقبال مرگ شتافت. وَ مِنَ النّاسِ مَن يَّشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَوءُفٌ بِالعِبادِ (برخي از مردان‏اند كه در طب خشنودي خداوند از جان خود درگذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است) (قرآن: بقره / 207).
به اين ترتيب، علي (ع) نخستين مأموريت بزرگ خود را شكل‏گيري مبدأَ تاريخ اسلام با موفقيت تمام به انجام رساند. مأموريت دوم او پرداخت سپرده‏هايي بود كه برخي از مردم مكه نزد پيامبر (ص) گذاشته بودند(4) و اميرالموءمنين آنها را بدون كم‏وكاست به صاحبانشان برگرداند. و آخرين مأموريت وي سرپرستي و بردن بانوان مسلمان به مدينه بود او فواطم ــ مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه (س) دختر پيامبر (ص)، فاطمه دختر زبير و فاطمه دختر حمزه (ع) ــ و شمار ديگري از زنان را همراه خود به سلامت از مكه بيرون برد و در قبا به پيامبر (ص) پيوست (شيعه يا اسلام اصيل: ص 92).
در مدينه، به فرمان پيامبر خدا (ص) پيوند برادري ميان مهاجران و انصار به اجرا درآمد و دو تن مهاجر سرشناس، يعني پيامبر (ص) و علي (ع) كه مَثَل آنها مانند موسي و هارون بود، همديگر را در آغوش كشيدند و تجديد پيمان كردند تا نمونه و الگويي باشند براي ديگران اَلّلهُمَّ وَ اِنّي عَبْدُكَ و رَسوُلُكَ مُحَّمدٌ، فَاشرَحْ لي صَدري وَ يَسَّرِلي اَمْري وَاجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ اَهْلي عَليّاً اَخي (پروردگارا! اينك منم بنده و پيامبر تو محمد (ص)، پس سينه‏ام را بگشا و كار تبليغ رسالت بر من آسان گردان و قرار بده براي من ياري‏دهنده و وزيري از خويشانم، علي برادرم را).
و اين علي (ع) دست پرورده و نزديك‏ترين شخص به پيامبر اكرم (ص) بود كه مي‏توانست افتخار برادري پيامبر خدا (ص) ــ در دنيا و آخرت ــ و همسري فاطمه اطهر(س) و پدري حسن (ع) و حسين (ع) را داشته باشد. پيامبر اكرم (ص) در باره ازدواج حضرت علي (ع) با فاطمه زهرا (س)، چنين فرمود: ما اَنَا زوّجته ولكن اللّه زوّجه" (من فاطمه را به علي تزويج نكردم بلكه خدا او را تزويج كرد) (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 401).
رشادت‏ها و جهاد اميرالموءمنين (ع) در راه خدا، مورد اعتراف دوست و دشمن است. در تمام غزوات پيامبر (ص) با كافران، عَلَم اسلام را به دست گرفت، دليري بسيار نشان داد و هرگز از سپاه دشمن نهراسيد و ازميدان روي برنتافت. كسي در مقابل او رجز نخواند جز آنكه بر وي چيره گشت و او را با ضربتي از پاي درآورد.
در جنگ بدر، پيامبر خدا (ص) با دو پرچم سياه يكي به دست علي (ع) و ديگري به دست يكي از انصار، از مدينه حركت كردند... . پيامبر (ص) فرمان نبرد براي حمزه (ع)، علي (ع) و عبيدة‏بن حارث صادر كرد تا با سه تن از اشراف قريش كه به ميدان آمده بودند و مبارز مي‏طلبيدند، به جنگ بپردازند. هر چند حمزه (ع) و علي (ع) و عبيد بر حريفان خود پيروز شدند، اما پيروزي علي (ع) به گونه‏يي بود كه شگفتي آفريد. وي به حريف مهلت ندارد و آن چنان بر شمشيرش ضربه وارد ساخت كه چندين متر به هوا پرت شد و ناگهان بر قلب دشمن فرود آمد و او را بكشت (داستان زندگي پيامبر: جنگ بدر، ص‏ص 10 و 14). ابن ابي‏الحديد معتزلي گويد: "بزرگ‏ترين و سخت‏ترين جنگ پيامبر (ص) با مشركين، جنگ بدر بود كه طي آن، هفتاد تن از مشركان كشته شدند. نصف اين عده را علي (ع) از دم تيغ گذرانيد و نيم ديگر را ساير مسلمانان كشتند." (علي عليه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 22).
در غزوه احد، به هنگام نبرد تن‏به‏تن، با رشادت تمام در برابر ابن‏ابي‏طلحه كه از قهرمانان قريش بود ايستاد و با يك ضربه او را بر زمين غلتاند. مشركان كه شكست خورده بودند، دست به عقب‏نشيني تاكتيكي زدند و كمانداران مسلمان فريب‏خورده سنگر خود را ترك كردند. نيروهاي كماندويي مكه به فرماندهي خالدبن وليد مسلمانان را دور زده از پشت سر حمله كردند. مسلمانان پراكنده و در محاصره دشمن قرار گرفتند. حمزه (ع) به شهادت رسيد و خطر جان مبارك پيامبر اكرم (ص) را تهديد مي‏كرد. علي (ع) بار ديگر، مانند روزهاي نخست اعلان رسالت در مكه، تن خود را سپر جان پيامبر اسلام (ص) قرار داد، اما اين‏بار در برابر ضربات بي‏امان شمشيرها و نيزه‏هاي هزاران مهاجم خشمگين، به گونه‏يي كه شانزده ضربه به او اصابت كرد كه هركدام كافي بود دلاوري جنگ‏آزموده را از پاي درآورد.
در جنگ خندق (احزاب)، با يك ضربه عمروبن عبدود را كه اسب از خندق جهانيده با رجزهاي خود مسلمانان را تحقير كرده و به جنگ مي‏طلبيد، به خاك افكند و سپس سر از بدنش جدا ساخت. همچنين مبارز ديگر همراه عبدود را كشت و قتل آن دو موجب شكست احزاب گرديد (تاريخ مختصرالدول: ص 153). پيامبر اكرم (ص) فرمود: "ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين" (ضربت علي (ع) در روز خندق برتر از عبادت ثقلين است) (داستان زندگي پيامبر: جنگ خندق، ص 12).
در جنگ خيبر، هنگامي كه مسلمانان قلعه قموص ــ همان قلعه‏يي را كه مرحب پسر حارث يهودي در آن بود ــ در محاصره داشتند ولي موفق به گشودن آن نمي‏شدند، پيامبر خدا (ص) گفت: "لادفعنّ الراية غدا ان شاء اللّه الي رجل كرّار غير فرّار يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله لاينصرف حتي يفتح اللّه علي يده" (خدا بخواهد فردا عَلَم را به دست مردي بسيار حمله‏كننده، نه گريزنده دهم كه خدا و پيامبرش را دوست مي‏دارد و خدا و پيامبرش او را دوست مي‏دارند، باز نمي‏گردد تا خدا بر دست او پيروزي دهد) (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 415). سپس علي (ع) را كه دچار بيماري چشم شده بود فراخواند، دست پيامبري بر چشمانش كشيد و پرچم اسلام را به او سپرد. علي (ع) با يورش برق‏آسا و نيرويي خارق‏العاده مرحب، بزرگ‏ترين قهرمان يهود، را از سر راه برداشت و به سوي قلعه شتافت. قلعه دري سنگي داشت به درازاي چهار ارش(5)، پهناي دو ارش و به قطر يك ارش. وي آن را از جاكنده، به پشت سرانداخت و به قلعه درآمد، و مسلمانان به دنبال او وارد قلعه شدند.
پس از فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) و علي (ع) داخل خانه كعبه شدند و بت‏ها را شكستند. گويند پيامبر (ص) علي (ع) را روي شانه‏اش بلند كرد و او يكي از بت‏ها [احتمالاً بت بسيار عظيم هبل] را از بالاي خانه كعبه به زمين افكند. بت هبل ــ كه در عصر جاهليت، قبايل بني‏كنانه و قريش آن را پرستش مي‏كردند ــ به شكل انسان و از عقيق سرخ ساخته شده بود، و چون دستي از آن شكسته شد، برايش از طلا دست ساختند. اميرالموءمنين (ع) پس از شكستن آن بت به فرمود آن را در باب بني‏شيبه دفن كنند (دايرة‏المعارف فارسي: ذيل "هبل").
در سال نهم هجرت، شمار منافقان زياد شده بود و پيامبر اكرم (ص) مي‏خواست براي غزوه تبوك ــ در دوازده منزلي و مرز شمالي جزيرة‏العرب با بيزانس ــ از مدينه خارج شود. هوا بسيار گرم بود و مسلمانان مجبور بودند در شب حركت كنند، و همين امر، با توجه به طولاني‏بودن مسير، هفته‏ها طول مي‏كشيد. پيامبر خدا (ص) چاره‏يي نداشت جز آنكه نزديك‏ترين و نيرومندترين شخص را براي سرپرستي و دفاع از خاندان نبوت و ولايت در مدينه باقي بگذارد. منافقان در باره نبردن حضرت علي (ع) به تبوك شايعه پراكني كردند و اگر سپاه اسلام شكست مي‏خورد، دست‏كم مانند گذشته براي تحقير و آزار رساني و شايد چيزي فراتر از آن، به سراغ خاندان مي‏رفتند. علي (ع) با شنيدن شايعات منافقان، به دنبال پيامبر اكرم (ص) از مدينه بيرون رفت و در محلي به نام جُرف به او رسيد و شايعات را به عرض رساند. پيامبر (ص) فرمود: "أَمَا تَرْضي أَنْ تَكوُنَ مِنيّ بِمَنْزِلةِ هاروُنَ مِنْ موُسي، إِلا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي" (آيا به اين خرسند نيستي كه نسبت به من به منزله هارون به موسي باشي، جز اينكه پس از من پيامبري نخواهد بود؟) (زندگاني تحليلي پيشوايان ما: ص‏ص 12-13). اميرالموءمنين در باره رشادت‏ها و جنگ‏هايش در عصر پيامبر اكرم (ص)، چنين مي‏فرمايد: "آن من بودم كه هفتاد نبرد نامي را در عهد پيامبر (ص) با نقشه‏هاي درست خود گشوده، پرچم پيروز اسلام را بر بلندترين دژهاي دشمن به اهتزاز درآوردم..." (سخنان علي (ع) از نهج‏البلاغه: ص 110).
ابن‏خلدون در دو روايت در باره حضرت علي (ع)، چنين مي‏گويد: "خداوند بر پيامبر خود چهل آيه از سوره برائت را نازل كرد تا آن عهد كه با مشركان داشتند ناچيز شد و از آن پس، هيچ مشركي حق نداشته باشد كه به مسجدالحرام نزديك شود و كسي عريان حج نكند و هر كسي را با رسول خدا عهدي باشد آن عهد را تا آن مدت كه معين شده، به پايان خواهد برد و مدت مهلتشان چهار ماه است از يوم النحر.
رسول خدا (ص) ابوبكر را با اين آيات بفرستاد و او را فرمان داد كه در موسم، آن سال را حج بگزارد. چون ابوبكر به ذوالحليفه رسيد، پيامبر اكرم (ص) علي (ع) را از پي او فرستاد و آن آيات از او بستد. ابوبكر غمگين بازگشت كه مبادا در باره او آيه‏يي نازل شده باشد. پيامبر (ص) به او گفت در باره تو چيزي نازل نشده، ولي فرمان مرا جز من يا مردي كه از من باشد، ابلاغ نكند..." (تاريخ ابن‏خلدون: ج 1، ص 456).
"... پيامبر (ص) خالدبن وليد را نزد مردم يمن فرستاد و آنان را به اسلام فراخواند. او شش‏ماه درنگ كرد و كسي دعوتش را اجابت نكرد. پس پيامبر (ص) علي (ع) را فرستاد و فرمود كه خالد را بازپس گرداند. چون علي (ع) به يمن رسيد مردم براي مقابله با او گرد آمدند، علي (ع) نيز صف‏ها راست كرد و آنان را انذار كرد و نامه رسول خدا را براي آنان بخواند. همدان همگي در آن روز اسلام آوردند. علي (ع) ماجرا به پيامبر نوشت، پيامبر (ص) سجده شكر به جاي آورد... سپس مردم يمن دسته‏دسته اسلام آوردند و وفدهاي خود روانه ساختند." (ص 459).
پيامبر خدا (ص) در سال دهم هجرت، براي انجام حجة‏الوداع از مدينه رهسپار گرديد. در مكه به هنگام قرباني كردن شتران خود كه شمارشان صد شتر بود، آنها را به صف كرد. سپس شصت شتر و به قولي شصت‏وچهار شتر را به دست مبارك خود قرباني كرد و علي (ع) را فرمود تا باقيمانده را قرباني كند. از هر شتر پاره‏يي گوشت برگرفت و همه در يك ديگ فراهم گرديد و با آب و نمك پخته شد، سپس خودش و علي (ع) از آن خوردند و از آب گوشت هم اندك‏اندك خوردند.
پس از به‏جاي آوردن مناسك حج و به هنگام بازگشت، بار دگر به كعبه درآمد و وداع كرد، و به او وحي آمد: "اَلْيوَمَ اَكْمَلتُ لَكُمْ دِيْنَكُم وَاَتْمَتمَتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِي وَ رَضِيْتُ لَكُمُ اِلاسْلاَمَ دِيْناً" (امروز دين شما را برايتان كامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم) (قرآن: مائده / 3).
پيامبر اكرم (ص) مي‏داند خدا چه مي‏گويد و چه مي‏خواهد، و او در اين روزهاي باقيمانده از زندگي چه بايد بكند. شبانه از مكه بيرون آمد و در محلي به نام جحفه، در چشمه‏سار غدير خم، اميرالموءمنين (ع) را ــ بالاي منبري كه از جهاز شتران ساخته بودند ــ رسماً به عنوان جانشين خود به مسلمانان معرفي كرد. پيامبر (ص) در خطبه‏اش چنين فرمود: "اَلسْتُ اولي بالموءمنينَ مِن اَنفُسهم؟" (آيا من از خود موءمنان به ايشان سزاوارتر نيستم؟). مسلمانان گفتند: چرا اي پيامبر خدا. سپس فرمود: "فَمَنْ كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ و الِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ" (پس هر كه من سرور اويم، علي نيز سرور او است. خدايا دوستي كن با هر كه او را دوست بدارد و دشمني كن با هر كه با او دشمني ورزد). همچنين گفت: "اَيّها النّاسُ اِنّي اُفِّرطُكُم وَ اَنْتُم وَارِدِي عَلَي الحوضَ، وَ اِنّي سَائِلُكُم حِينَ تَرِدوُنَ عَلَيَّ عَنِ الْثَقَلَيّنِ فَانْظروا كَيفَ تَخْلِفُوني فِيْهِمَا" (اي مردم، اينك من پيشرو شمايم و شما سر حوض نزد من آييد و البته هنگامي كه بر من درآييد در باره دو وديعه سنگين از شما پرسش خواهم كرد؛ پس بنگريد كه چه‏گونه پس از من، با آن دو رفتار مي‏كنيد). مسلمانان گفتند: اي پيامبر خدا، آن دو وديعه سنگين كدام‏اند؟ فرمود: "الثقل الاكبر كتاب‏اللّه سبب طرف بيداللّه و طرف بايديكم فاستمسكوا به ولاتضلّوا و لاتبدّلوا، و عترتي اهل بيتي" (ثقل اكبر قرآن است، وسيله‏يي كه سويي از آن به دست خدا و سوي ديگر به دست‏هاي شما است، پس بدان چنگ زنيد و گمراه نشويد و دگرگونش نسازيد، و ديگر عترت من، خاندان من) (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص‏ص 508-509). علامه اميني در جلد نخست كتاب مشهور خود الغدير، يكصدوده تن صحابي و هشتادوچهار تن از تابعين و سيصدوشصت محدث را معرفي مي‏كند كه حديث غدير خم را روايت كرده‏اند.
حال بايد پرسيد كه چه‏گونه در مدت بسيار كوتاهي، تمام سخنان و سفارش‏هاي مهم و سرنوشت‏ساز پيامبر اسلام (ص) از ياد برخي از بزرگان صحابه رفت؟ روشنگري دخت پيامبر (ص) با آن مقام شامخي كه نزد خدا و پيامبرش داشت و ام‏ابيها گفتندش، و سخنان و خطابه‏هاي پيامبرگونه اميرالموءمنين كه اخ‏الرسول و يعسوب‏الدين و... گفتندش، در گوش آنان اثر نداشت يا اگر تأثيري گذاشت تنها براي مدت كوتاهي بود.
امام جعفر صادق (ع) مي‏فرمايد: "من تعجب مي‏كنم كه شما مسلمانان اگر نزاعي داشته باشيد با بردن دو شاهد به محكمه قضا، حق خودتان را مي‏گيريد؛ ولي جدّ ما اميرالموءمنين(6) صدوبيست هزار شاهد داشت و نتوانست حقش را بگيرد." (پيام صادق: ص‏ص 28-29).
چند روزي از رسيدن پيامبر خدا (ص) به مدينه نگذشته بود كه سپاهي از بزرگان مهاجر و ا نصار به فرماندهي اسامة‏بن زيدبن حارثه فراهم آورد تا هرچه زودتر آهنگ شام كند. ابن واضح يعقوبي مي‏گويد، ابوبكر و عمر هم از لشكريان اسامه بودند. (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 509). طولي نكشيد كه پيامبر اكرم (ص) بيمار گرديد و چون بيماري او شدت يافت، فرمود: "انفذوا جيش اسامة" (لشكر اسامه را روانه سازيد). وي اين سخن را چند بار تكرار كرد و چهارده روز در بستر بيماري بود تا سرانجام در روز شنبه دوم ربيع‏الاول به پيشگاه رفيق اعلي بار يافت.
پيش از مرگ، از پيامبر (ص) پرسيدند كه چه كسي او را غسل دهد، فرمود: نزديك‏ترين كسانم. پرسيدند كه چه كسي بر او نماز بخواند، گفت: لحظه‏يي مرا تنها بگذاريد كه فرشتگان نماز بخوانند، سپس مردان اهل بيتم و بعد زنان آنان، آن‏گاه ديگران. پرسيدند كه چه كسي او را در قبر نهد، گفت: اهل‏بيتم.
ابن ابي‏الحديد معتزلي در مقدمه شرح نهج‏البلاغه مي‏گويد: "بعد از وفات رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏وآله، علي عليه‏السلام را وصي پيامبر ناميدند؛ زيرا پيامبر(ص) وصيت‏هاي خود را به آن حضرت كرده بودند. دانشمندان ما [ برادران اهل سنت[ اين مطلب را انكار نمي‏كنند، اما مي‏گويند كه موضوع وصيت، خلافت نبوده است." (علي عليه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 12).
در پاسخ ابن‏ابي‏الحديد، به چهار حديث نبوي از ابي‏بريده، ابن عباس و سلمان فارسي در كتاب مناقب اميرالموءمنين علامه مغازلي و ديگر كتاب‏هاي محدثان اهل سنت اشاره خواهيم كرد:
1. "لِكُلّ نَبِيٍ وَصِيٌّ وَ وارِثٌ وَ اِنَّ وَصِيّي وَ وارِثي عَلّيِ‏بْنِ اَبيطالِب" (هر نبي و پيامبري را وصي و وارثي باشد، و وصي و وارث من علي‏بن‏ابي‏طالب است).
2. "اَنَا سيّد النّبييّنَ وَ عَليٌّ سيّد الوَصيِيّـِنَ" (آقا و سرور انبيا منم، سرور و سالار اوصيا علي است).
3. "يا عَلِيٌّ اَنْتَ اِمامُ اُمَّتي و خَليفَتي عَلَيها مِن بَعْدي" (يا علي تو امام امت و خليفه و جانشين مني پس از من).
4. "فَفِيَّ النُّبُوة و فيِ عَلّـِيٍ الخَلافَة" (پس در من نبوت و پيامبري و در علي خلافت و جانشيني است).
ب. در عصر خلفا: پس از مراسم‏خاك‏سپاري پيكر مبارك پيامبر خدا (ص) به دست اميرالموءمنين (ع)، ابوبكر كه همراه عمر فاروق به سقيفه بني‏ساعده رفته و به عنوان خليفه و جانشين پيامبر (ص) انتخاب شده بود، دستور داد تا سپاه اسامه به سوي شام حركت كند. او خود همراه سپاه نرفت و عمر هم به جمع معترضان سپاه اسامه پيوست. عمر مي‏گفت، مسلمانان بايد در مدينه بمانند تا مبادا برايشان حادثه‏يي رخ دهد. ابن خلدون مي‏گويد: "عمر مي‏خواست از همراهي با سپاه اسامه تخلف ورزد و نزد ابوبكر بماند، مبادا كه براي او حادثه‏يي رخ دهد." (تاريخ ابن‏خلدون: ج 1، ص 473). اما ابن خلدون مشخص نمي‏كند كه چه حادثه‏يي شخص ابوبكر يا موقعيت او را تهديد مي‏كرد، و وجود عمر در مدينه تا چه اندازه براي رفع حادثه مي‏توانست موءثر باشد.
از قرار معلوم، آنچه رخ داده بود با سخنان و سفارش‏هاي پيامبر اكرم (ص) در غدير خم تفاوت آشكار داشت و جنبه‏هاي الهي قضايا بيش‏تر رنگ دنيوي گرفت و با مبارزات انتخاباتي، با شعار جلوگيري از اختلاف ميان مسلمانان، همراه گرديد.
البته نفاق و دورويي از سال نهم هجرت ريشه دوانيده بود. آنجا كه منافقان زياد شده بودند و مردم را از جنگ تبوك بيم مي‏دادند، و چند تن از آنان در خانه يكي از يهوديان گرد آمده بودند و پيامبر اكرم (ص) فرمود تا آن خانه را به آتش كشيدند، و در باره حضرت علي (ع) كه پيامبر (ص) او را امارت مدينة‏الرسول داده بود، سخنان طعنه‏آميز مي‏گفتند، و مسجد ضرار را ساختند كه پيامبر خدا (ص) فرمان تخريبش را صادر كرد، و سرانجام خبر ارتداد و دعوي پيامبري اسود بر يمن، مسيلمه بر يمامه و طليحة‏بن خويلد بر بني‏اسد به مدينه رسيد.
آري پيامبر اكرم (ص) دست پرورده خود اميرالموءمنين (ع) را برگزيده بود تا با ايمان كاملي كه به خدا و پيامبرش داشت، و با علم و شمشيرش جلوي انحراف و گمراهي را بگيرد.
پس از انتخابات سقيفه بني‏ساعده، فاطمه اطهر (س) دخت پيامبر خدا (ص) به مسجد رفت و در خطبه مشهورش چنين فرمود: "چون خداي تعالي همسايگي پيامبران را براي رسول خويش برگزيد، دورويي آشكار شد و كالاي دين بي‏خريدار. هر گمراهي دعوي‏دار، و هر گمنامي سالار، و هر ياوه‏گويي در كوي و برزن در پي گرمي بازار. شيطان از كمينگاه خود سربرآورد، و شما را به خود دعوت كرد، و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پي او دويديد. و در دام فريبش خزيديد، و به آواز او رقصيديد. هنوز دو روزي از مرگ پيامبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته، آنچه نبايست، كرديد و آنچه از آنتان نبود، برديد و بدعتي بزرگ پديد آورديد. به گمان خود خواستيد فتنه بر نخيزد و خوني نريزد، اما در آتش فتنه افتاديد و آنچه كِشتيد به باد داديد.". (علي از زبان علي يا زندگاني امير موءمنان علي (ع): ص 37).
اميرالموءمنين (ع) در چند خطبه نهج‏البلاغه، از جايگاه برتر خود نزد پيامبر اكرم (ص) و حق جانشيني كه از آن او بود سخن مي‏گويد كه آوردن تمام اين خطبه‏ها در حوصله اين مقال نيست و ما تنها به گوشه‏هايي از آن اكتفا مي‏كنيم، زيرا شاعر مي‏گويد:
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كه تر كنند سرانگشت و صفحه بشمارند
"... از اين امت كسي را با خاندان رسالت همپايه نتوان پنداشت و هرگز نمي‏توان پرورده نعمت ايشان را در رتبت آنان داشت كه آل محمد (ص) پايه دين و ستون يقين‏اند... حق ولايت خاص ايشان است و ميراث پيامبر ويژه آنان...". (نهج‏البلاغه: خطبه 3).
"هان به خدا سوگند... جامه خلافت را پوشيد و مي‏دانست خلافت جز مرا نشايد. چون چنين ديدم، دامن از خلافت درچيدم و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم كه چه بايد و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم. كه جهاني تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايي كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم شكيبايي را خردمندانه‏تر ديدم و به صبر گراييدم، حالي كه ديده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شكسته. ميراثم ربوده، اين و آن و من بدان نگران تا آنكه نخستين، راهي را پيش گرفت و ديگري را جانشين خويش گرفت." (خطبه 3).
"همانا مي‏دانيد سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند بدان‏چه كرديد گردن مي‏نهم، چند كه مرزهاي مسلمانان ايمن بود و كسي را جز من ستمي نرسد. من خود اين ستم را پذيرفتارم و اجر اين گ‏ذشت و فضيلتش را چشم مي‏دارم و به زر و زيوري كه بدان چشم دوخته‏ايد ديده نمي‏گمارم." (خطبه 74).
هنگامي كه مردي از بني‏اسد در باره برتري و سزاوارتر بودن حضرت به خلافت پرسيد، اميرالموءمنين (ع) فرمود: "برادر اسدي، نااستواري و ناسنجيده گفتار، ليكن تو را حق خويشاوندي است... پس بدان كه خودسرانه خلافت را عهده‏دار شدن و ما را كه نسبت برتر است و پيوند با رسول خدا استوارتر، به حساب نياوردن خودخواهي بود. گروهي بخيلانه به كرسي خلافت چسبيدند و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و داور خدا است و بازگشتگاه روز جزا است." (نهج‏البلاغه: خطبه 162).
دوست و دشمن مي‏دانند و معترف‏اند كه علم و دانش اميرالموءمنين (ع) چون اقيانوسي بي‏كران بود، و عام و خاص از آن بهره مي‏جستند.
در احاديث پيامبر اكرم (ص) است كه فرمود: "اَقضاكم عَلِيّ" و "اَنَا مَدينَةُ الْعِلِم و عَلّـِيٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْعِلْمَ فَلْيَاتِ البابَ" (من شهر علم و علي درِ آن است: كسي كه جوينده دانش است بايد از در درآيد).
در دوران زمامداري سه خليفه نخست كه يك ربع قرن به طول انجاميد، اميرالموءمنين (ع) سكوت اختيار كرده بود، و هرجا كه لازم بود با علم و دانش خويش راهنمايي مي‏كرد. هرگاه در جلسات خلفا ــ كه در مسجد پيامبر (ص) برگزار مي‏شد ــ شركت مي‏كرد، بيش‏تر به دعوت آنان و به خاطر حفظ مصالح اسلامي و حل قضاياي كشوري و مسائل حقوقي و نظامي بود.
عمر، خليفه دوم، آنجا كه فرومي‏ماند به علي (ع) و ديگر صحابه مراجعه مي‏كرد. وي با صراحت گفته: "لولا عَلِي لهلك عُمَر" (اگر علي (ع) نبود عمر هلاك مي‏شد)، و سپس گفته است: "لابقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن" (خدا نكند من در مسئله مشكلي فرومانم و علي (ع) نباشد كه آن را حل كند). در جاي ديگر همين خليفه دوم، صحابه را مخاطب قرار داده و گفته است: "لايفتين احدكم في المسجد و علي حاضر" (وقتي كه علي (ع) در مسجد است، كسي حق ندارد فتوا بدهد).
تمام دانشمندان فرقه‏هاي مختلف اسلامي اتفاق نظر دارند كه علي (ع) در زمان پيامبر اكرم (ص)، قرآن را از بر داشت و قرآن ناطق بود. از ام‏سلمه همسر پيامبر اكرم (ص) نقل كرده‏اند كه گفت، پيامبر خدا (ص) فرمود: "عَلّـِيٌ مَعَ القُران وَ القُرانُ مَعَ عَلّـي لَنْ يَفْتَرِقا حَتي يَرِدا عَلَي اَلحوَض" (علي (ع) با قرآن و قرآن با علي است، هرگز تا كنار حوض كوثر كه بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد).
اگرچه تحمل بيست‏وپنج سال سكوت، آن هم براي كسي چون علي (ع) ــ كه عادت داشت به‏طور تمام وقت در خدمت پيامبر خدا (ص) و اسلام باشد ــ بسيار سخت و ناگوار بود، اما در همين سال‏ها بود كه پايه‏هاي علم و دانش و تفكر ديني استوار گرديد.
استاد مطهري تأكيد مي‏كند كه احياگري تفكر ديني از زمان امام علي (ع) آغاز شده است. در واقع استاد، علي (ع) را نخستين احياگر مي‏داند؛ چراكه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، شرايطي ايجاد شده بود كه دين از مسير خود منحرف گردد. بنابراين: مسئله مرگ دين و يا به تعبير دقيق‏تر، مرگ دينداري كه به تحريف و انحراف دين و دينداري مي‏انجاميد، از همان صدر اسلام آغاز شد و نقش امامان نيز احياگري بوده است (پيام صادق: ص 11).
اميرالموءمنين (ع) بيش‏تر وقت خود را صرف جمع‏آوري قرآن و اهتمام به علوم اسلامي مي‏كرد. در علم تفسير اگر به كتاب‏هاي اسلامي مراجعه كنيم در خواهيم يافت كه بيش‏تر تفسير قرآن از او و ابن عباس نقل شده است. ابن عباس شاگرد علي (ع) و هميشه ملازم او بوده است. روزي از ابن عباس پرسيدند دانش تو نسبت به پسر عمت علي (ع) چه‏گونه است؟ او گفت: "چون قطره باراني در پيش اقيانوس بي‏كران است." (علي عليه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 17).
آن حضرت در باره علم و دانش خود چنين مي‏گويد: "من همان كوه بلندي هستم كه نهرهاي فضيلت و دانش از آغوشم سيل‏آسا فروريخته و مرغزار زندگي را كه در پناه من دامن گسترده است، سرسبز و سيراب مي‏كند." (سخنان علي (ع) از نهج‏البلاغه: ص 22). خوشه‏چيني از خرمن دانش بي‏كران اميرالموءمنين (ع) تا جايي بود كه حكما و متكلمان اسلامي عقايد و آراي خود را بر پايه گفته‏هاي او طرح‏ريزي كرده‏اند، و هركس پس از او به درجه‏يي از علوم و دانش‏ها رسيد، فضايل خود را از وي گرفته است.
واصل‏بن عطا سرآمد فرقه معتزله كه شاگرد ابوهاشم عبدالله، پسر محمد حنيفه پسر اميرالموءمنين (ع) بود، علم كلام را از علي (ع) آموخته است. ابويوسف و محمدبن حسن شيباني و غيره از شاگردان درس فقه ابوحنيفه رئيس مذهب حنفي بوده‏اند. و شافعي رئيس مذهب شافعي، از شاگردان محمدبن حسن، و احمدبن حنبل رئيس مذهب حنبلي، از شاگردان شافعي بوده‏اند كه هركدام با يك يا دو واسطه، شاگرد ابوحنيفه بوده‏اند. و همين ابوحنيفه شاگرد امام جعفر صادق (ع) و امام صادق (ع) شاگرد پدرش امام محمد باقر (ع) و با دو واسطه، شاگرد جدش حضرت علي (ع) بوده است. همچنين مالك‏بن انس رئيس مذهب مالكي، شاگرد ربيعة الرأي و او هم شاگرد عكرمه و عكرمه نيز شاگرد عبدالله بن عباس و ابن عباس از شاگردان علي (ع) بوده است.
پيدايش علم نحو و ادبيات عرب، به امير موءمنان (ع) مي‏رسد و او بود كه نخستين بار اصول و قواعد آن را براي ابوالاسود الدوءلي(7) انشا و املا كرد و فرمود كه كلام سه نوع ا ست: اسم و فعل و حرف، و كلمه را به معرفه و نكره و انواع اِعراب و حركات را به ضم ونصب و جر و جزم بخش كرد.
در فصاحت و بلاغت مقام امير موءمنان (ع) آن چنان والا و ارجمند است كه او را پيشواي فصيحان و سرور بليغان دانسته‏اند. سخنان علي (ع) پايين‏تر از سخن خداوند و بالاتر از گفتار بندگان است. كتاب نهج‏البلاغه كه آن را تالي قرآن و اخ‏القرآن ناميده‏اند، گواه فصاحت و بلاغت آن حضرت است كه كسي به پايه او نخواهد رسيد.
در زهد و پارسايي و زندگي عارفانه، ارباب طريقت و تصوف خرقه خود را كه تا امروز شعار آنان بوده است، با سلسله سند به حضرت علي (ع) مستند مي‏دارند.
پس از بيست‏وپنج سال كه از خلافت خلفاي سه‏گانه سپري مي‏شد و آشوب و پريشانيِ ويرانگري تناور درخت نوپاي اسلام را به انهدام قطعي تهديد مي‏كرد، انقلابيون و بزرگان مهاجر و انصار، و نمايندگان مردم سرزمين‏هاي پهناور درهم ريخته براي نجات اسلام از آن مهلكه پرخطر به سراغ اميرالموءمنين رفتند تا با او بيعت كنند.
شايد اگر خليفه سوم به مرگ طبيعي از دنيا مي‏رفت و اوضاع مدينه آرام مي‏بود، هرگز شيوخ و رجال و آنهايي كه در عصر خلافت او صاحب مال و ثروت فراوان شده بودند و در دستگاه حكومتي و امور مملكت نفوذ داشتند، به حكومت و فرمانروايي علي (ع) راضي نمي‏شدند، و اين بار هم در شورايي كه تشكيل مي‏دادند به زيان او دسته‏بندي مي‏كردند. شايد هم كار به شورا نمي‏كشيد و بني‏اميه كه تا آن اندازه در مزاج خليفه سوم نافذ بودند، او را وادار مي‏ساختند تا كسي را كه آنان مي‏پسندند نامزد خلافت كند.
امير موءمنان كه مي‏ديد ارزش‏هاي كم‏رنگ شده و برق بي‏وفايي و دنياطلبي در چشمان برخي از بزرگان صحابه مانند طلحه و زبير، موج مي‏زد و جهل و ناداني در ميان گروهي از مردم ــ كه بعدها خوارج ناميده شدند ــ سد راه حكومت الهي خواهد شد، از پذيرفتن خلافت امتناع مي‏ورزيد و به آنان گفت به سراغ ديگري برويد تا من مشاور او باشم.
ج. ولايت: امام علي (ع) زير فشار شديد انقلابيون و خواست مردم كه از اوضاع سياسي و اقتصادي و اجتماعي گذشته رنج مي‏بردند، خلافت ظاهري را پذيرفت.
وي در باره پذيرفتن خلافت و جنگ جمل چنين مي‏فرمايد: "ديگر حوصله خلافت از من سلب شده بود، و قوايم را در اين مدت طولاني و طاقت‏فرسا از دست داده بودم؛ اما انبوه مردم كه مثل يال كفتار يك جا جمع شده و از چهار سو دست به دامانم زده بودند، به‏طوري كه دوپهلويم از فشار جمعيت درد گرفته بود و وانگهي مي‏ترسيدم حسن و حسين دو يادگار پيامبر خدا (ص) در زير دست و پا بمانند، ناگزيرم كرد تا جامه شباني بر تن كنم و بر اين گله گرگ زده و پراكنده پرستاري مهربان و غمخوار باشم.
طولي نكشيد همان‏هايي كه با اصرار و تمنا دست بيعت و فرمانبرداري به من داده بودند، بيعت خود را زير پا گذاشته، همسر پيامبر (ص) [عايشه] را در هودجي زره‏پوش، با گروهي مردم نادان بسيج كردند و در بصره جنگ جمل بر پا ساختند." (سخنان علي (ع) از نهج‏البلاغه: ص‏ص 25-26).
امير موءمنان و پرچمدار ولايت، كسي نبود كه برخلافت كارهاي گذشته و بذل و بخشش‏هاي بي‏حساب از بيت‏المال مسلمانان، چشم بپوشد. فرمانروايي كه او برمي‏گزيد همه از اشخاص ساده و با ايمان بودند، و برايشان نامه‏هاي هشداردهنده مي‏نوشت تا بيش از پيش به وظايف خطيرشان در برابر خدا و مردم عمل كنند. سيم و زر بيت‏المال نزد او چنان بي‏ارزش بود كه به آن نگاه نمي‏كرد، و خود شخصاً به حساب‏ها رسيدگي و سهم هركس را به اندازه مي‏داد.
سختگيري‏هاي اميرالموءمنين (ع) در دين خدا، موجب گرديده بود تا حق از باطل آشكار و نقاب از چهره نفاق گشوده شود. جابربن عبدالله انصاري در حديثي از پيامبر اكرم (ص) چنين نقل مي‏كند: "لَوْلا اَنْتَ يا عَلّي ما عُرِفَ الْموُمِنُونَ مِنْ بَعْدي" (اگر نبودي تو اي علي، موءمنان پس از من شناخته نمي‏شدند). زبير بن عوام پسرعمه پيامبر خدا و از مشاهير ثروتمندان و توانگران، و طلحه‏بن عبيدالله از شجاعان غزوه احد كه هر دو از اعضاي شوراي خليفه دوم بودند و مي‏توانستند خليفه سوم باشند، تاب نياوردند، بيعت خود را با ولايت زير پا گذاشتند و دست به كارهاي خلاف زدند. آنان همراه ضدانقلابيون ــ مروان‏بن حكم(8) و ديگر نزديكان خليفه سوم كه از بني‏اميه بودند ــ به سراغ عايشه همسر پيامبر (ص) رفتند، او را سوار بر شتر براي جنگ با سپاه حق و عدالت از مكه بيرون آوردند و در راه خون‏هاي ناحق ريختند.
در ميان سپاهيان عدل و امامت، بودند كساني كه به رغم گذشت بيست‏وپنج سال از درگذشت پيامبر اكرم (ص)، هنوز پيوندشان پابرجا بود و به دنبال فرصت بودند تا ميراث گران سنگ اسلام را پاس دارند. از سوي ديگر، كساني بودند كه غبار تاريخ بر دل‏هايشان نشسته، دچار ترديد و تزلزل مي‏شدند. از فرمان اخ الرسول، ابوالائمه، يعسوب‏الدين، اميرالموءمنين و... سرپيچي مي‏كردند و عجبا كه خودسرانه و ناآگاهانه به آيات قرآن در مقابل قرآنِ ناطق، استناد مي‏كردند.
آري غبار تاريخ سخن مشهور پيامبر اكرم (ص) را كه فرمود: "عَلّـِيٌ مَعَ الْقُرانِ وَالْقُرانُ مَعَ عَلّي، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ اَلحَوْض"(9) (علي (ع) با قرآن و قرآن با علي است، هرگز از هم جدا نخواهند شد تا كنار حوض كوثر كه بر من وارد شوند)، از يادشان برده بود.
امير موءمنان در باره رخدادهاي جنگ صفين كه موجب پيدايش فرقه خوارج گرديد، چنين مي‏فرمايد: "پروردگار بزرگ را ستايش و هم او را سپاس سزاوار است كه حوادث شگرف برمي‏انگيزاند و زورمندان را در مقابل آن مي‏آزمايد. ما از صميم قلب به يگانگي و عظمت او اعتراف داريم و ايمان مي‏آوريم كه جز او وجودي نيست و هرچه هست سايه‏يي از آن فروغ ملكوتي است، و نيز بر محمد (ص) درود مي‏فرستيم و پيروان ثابت قدم و پاكدامنش را تقديس مي‏كنيم، آن‏گاه به برادران عهدشكن و سست‏پيمان خود چنين گوييم: آن كس كه سخن اندرزگويان نمي‏شنود و به دانشمندان كارآزموده و صالح گوش نمي‏دهد، جز حسرت و پشيماني سودي نخواهد برد و بيش از زيان و شكست نتيجه‏يي نخواهد ديد.
من در آغاز اين حادثه، نظر خود را بي‏پرده ابراز داشتم و در آن موقع كه لشكر شام قرآن بر فراز نيزه‏ها نصب كرده و در برابر حملات سنگين ما به تظاهرات فريبنده پناه آورده بودند، از حقايق سخن گفتم؛ ولي سودي نداشت؛ چون شما را ديده تيزبين و انديشه عاقبت‏انديش نبود. همي پنداشتم كه اينان به محمد (ص) ايمان دارند و آيين وي را حرمت گذارند. باري به حكومت حكمين تسليم شديد و چه زود فريبكار را شناخته به خطاي ابوموسي و اشتباه خويش پي‏برديد.اينك چه خواهيد گفت و چه خواهيد كرد؟! اگر دين شما و وجدان شما ايجاب مي‏كند كه با عوامل تحكيم جهاد نماييد همان بهتر كه شمشير به روي خويش بيازيد و تبر بر سينه خود فروبريد، زيرا اين شما بوديد كه با پيشواي خود دهان به مخالفت گشوده‏ايد و او را به امضاي پيمان تحكيم ناگزير ساختيد..." (سخنان علي (ع) از نهج‏البلاغه: ص‏ص 348-349).
در جنگ صفين، هنگامي كه آن حضرت معاويه(10) را دعوت به نبرد كرد تا با كشته شدن يكي از آنها آتش جنگ فرونشيند؛ عمروعاص، مشاور معاويه، به او گفت كه علي (ع) راست مي‏گويد آخرين راه حل همين است. معاويه در جواب عمروعاص گفت: تا امروز مرا فريب نداده‏اي، آيا مي‏خواهي من با علي (ع) كه مي‏داني دلاور جنگاوري است مصاف كنم؟ گويا مي‏خواهي مرا به كشتن دهي تا بعد از من خودت به حكومت شام برسي!
دوست و دشمن بر اين حقيقت اعتراف مي‏كنند كه با آن زهد و تقوا و قناعت، و با آن خوراك ساده و فقيرانه، و از همه مهم‏تر در سن و سالي كه خود مي‏فرمايد: قوايم را در اين مدت طولاني و طاقت‏فرسا از دست داده بودم، چنان نيرويي در بازوي امير موءمنان بود كه بارها سواران جنگي را از روي زين برگرفت و با چنان قوتي بر زمين كوفت كه در حال جان سپردند. خشم او خشم خدا و پيامبر (ص) بود و چون بر لشكري از كفر و نفاق مي‏تاخت جز به شكست كامل و هزيمت آنان رضايت نمي‏داد.
در يكي از روزهاي جنگ صفين، پانصد كس از دشمنان را به دست شمشير خود كشت و در همان روز، چندين شمشير عوض كرد و هربار كه حريفي را به ديار عدم فرستاد، فرياد رعدآساي تكبيرش زهره شجاعان جنگ آزموده را مي‏دريد.
در جنگ نهروان، به سخن منجمي كه شكست سپاه او را پيش‏بيني كرد، گوش نداد و خود پيشگويي حيرت‏آوري كرد كه به حقيقت گراييد، و برخي او را مظهر العجايب و مافوق بشر خواندند.
هندوشاه نخجواني مي‏گويد: "... خوارج روي به نهروان نهادند و خواستند كه از آنجا به شهري حصين روند و مقاتله با اهل اسلام آغاز كنند و از ايشان امور متناقض و حركات نامتناسب صادر مي‏شد، مثلاً گاه زهد و تنسّك مي‏ورزيدند تا حدي كه مردي ديد كه رطبي از درخت افتاد برگرفت و بر دهان نهاد، با او گفتند اين رطب مغصوب است از دهان بينداخت؛ و گاه بندگان خدا را مي‏كشتند بي‏هيچ موجبي و اموال ايشان غارت مي‏كردند و عورات را به بردگي مي‏گرفتند. چون اين سخنان به سمع مبارك اميرالموءمنين رسيد، عزم فرمود كه با اهل شام حرب نمايد و چون از ايشان فارغ شود با خوارج بپردازد؛ آن‏گاه خطبه گفت و لشكر را به قتال شاميان خواند. ايشان گفتند: يا اميرالموءمنين، خوارج دشمنان ما مي‏باشند؛ اگر ما به شام رويم مبادا كه در غيبت ما بر عيال و اموال ما مستولي شوند و حيات بر ما منغصّ شود. اولي آن مي‏نمايد كه از خوارج فارغ گرديم، آن‏گاه روي به شام نهيم. اميرالموءمنين را اين رأي متصوب آمد و لشكر به نهروان كشيد و تمام آن مخاذيل را قهر كرد بر وجهي كه از آن آسان‏تر ممكن نباشد؛ تا حدي كه پنداري ايشان را گفت بميريد و ايشان بي‏وقف بمردند. و صورت حال چنان بود كه چون مواكب اميرالموءمنين برسيد و لشكرها متواصل شدند، خوارج روي به جانب جسر نهادند تا گمان افتد كه از جسر گذشتند. با اميرالموءمنين گفتند كه ايشان از جسر گذشتند، بر ايشان رسيم پيش از آنكه بگذرند؛ فرمود كه ايشان نگذرند از جسر، زيرا كه مصارع و مهارك ايشان از اين سوي جسر است و به خدا كه از شما ده كس كشته نشود و از ايشان ده كس زنده بماند. مردم به اين سخن در شك افتادند، چون در خوارج رسيدند و ايشان هنوز از جسر نگذشته بودند از لشكر اسلام تكبير برآمد و گفتند، حال همچنان است كه اميرالموءمنين گفت. علي (ع) فرمود، همچنين است و به خدا كه هرگز دروغ نگفته‏ام و با من دروغ نگفته‏اند. و چون زمان حرب منقضي شد، كشتگان را اعتبار كردند از لشكر اميرالموءمنين هفت كس كشته شده بود و اما خوارج بعضي آن بودند كه پيش از حرب گفتند نمي‏دانيم كه جنگ علي (ع) با ما براي چيست، مصلحت آن است كه طرفي گيريم و بنگريم تا مآل كار به كجا رسيد و از ايشان جدا شدند و باقي خوارج كه به جنگ مشغول شدند، حق تعالي هلاك ايشان را كالبرق الخاطف تقدير كرده بود، در حال به عدم رفتند..." (تجارب السّلف: ص‏ص 50-51).
چون ا مير موءمنان به كوفه رسيد، به خطبه ايستاد و پس از حمد و ثناي خداوند و يادآوري نعمت‏هاي او و درود بر محمد (ص)، چنين فرمود: "اي مردم من بودم كه چشم فتنه را كندم و كس جز من جرأت آن را نداشت، و اگر من در ميان شما نبودم با ناكثين و قاسطين و مارقين (بيعت‏شكنان و بيدادگران و از دين بيرون روندگان) [ اهل جمل و صفين و نهروان] نبرد نمي‏شد." (تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 97).
در شمال سرزمين پهناور اسلام، معاويه با هزاران طرح و شوم و نقشه منحوس خلافت را ربود. همان خلافتي كه از آغاز، با خواست خدا و سفارش‏هاي پيامبر خدا (ص) همراه نبود. ارزش‏ها جاي خود را به ضدّارزش، يعني دنيادوستي و عافيت‏طلبي و كينه‏توزي داد.
در مقابل كينه‏ورزي و مزاحمت‏هايي كه براي امير موءمنان (ع) به وجود آورده بودند، دل او از كينه و غضب پاك و از حس انتقام به دور بود. پس از غلبه بر خوارج، اجازه داد صدها تن از آنان كه از جنگ فرار كرده بودند وارد كوفه و بصره شوند و در رفاه و آسايش زندگي كنند، و سهم خود را از بيت‏المال بگيرند. امير موءمنان (ع) مي‏ديد كه اين جماعت در كار او خدعه مي‏كنند و ياران او را مي‏فريبند و چه بسا خطبه‏اش را مي‏برند و كلامش را قطع مي‏كنند، ولي با وجود اين، بر آن بود كه تا جنگي آغاز نكنند آزارشان نكند. او بهتر از هركس آنان را مي‏شناخت و مي‏دانست كه به دست اين گروه خوارج به شهادت خواهد رسيد. پيامبر اكرم (ص) او را فرموده بود كه به دست شقي‏ترين فرد اين امت كشته خواهي شد و از اين رو، گاه دلتنگي مي‏فرمود پس اين مرد شقي كي مي‏آيد؟
سرانجام امير موءمنان (ع) در سپيده‏دم يكي از شب‏هاي قدر، در محراب مسجد كوفه در حالي‏كه فرق مباركش به دست يكي از خوارج به نام ابن ملجم مرادي شكافته شده بود، پيروزمندانه به پيشگاه رب كعبه شتافت و دوران سخت جدايي از پيامبر خدا (ص) و همسر باوفايش زهراي اطهر (س) بر او پايان يافت.
آخرين جرقه‏هاي عدالت‏خواهي و دوستداران خاندان نبوت و ولايت، هنگامي كه احساس بي‏هويتي و بلاتكليفي كرده بودند و به خاطر رهايي دين از چنگال امويان، با امام حسن (ع) بيعت كردند. اما افسوس كه ديگر دير شده بود و جز افشاگري و مبارزه با كينه‏توزي و دشنام امويان به امير موءمنان (ع) و گرفتن بيعت‏هاي اجباري آنان، راهي نمانده بود.
امام حسن (ع) بالاي منبر رفت و در باره پدرش چنين فرمود: "مردم مردي از ميان شما رفت كه از پيشينيان و پسينيان كسي به پاي او نخواهد رسيد. رسول‏الله (ص) پرچم را به ا و مي‏سپرد و به رزمگاهش مي‏فرستاد و جز با پيروزي باز نمي‏گشت. جبرئيل از سوي راست او بود و ميكائيل از سوي چپش. جز هفتصد درهم چيزي به جاي نگذاشت و مي‏خواست با آن خادم بخرد." (طبقات الكبير: ج 3، ص‏ص 15-26).
ابن واضح يعقوبي خطبه امام حسن (ع) را با اندكي اختلاف چنين نقل مي‏كند: "هان، امشب مردي درگذشت كه پيشينيان به او نرسيده‏اند و آيندگان هرگز مانند او را نخواهند ديد، كسي كه نبرد مي‏كرد و جبرئيل در سوي راست و ميكائيل در سوي چپ او بودند. به خدا قسم، در همان شبي وفات كرد كه موسيبن عمران (ع) درگذشت و عيسي (ع) به آسمان برده شد و قرآن نازل گرديد. بدانيد كه او زر و سيمي به جاي نگذاشت مگر هفتصد درهم كه از مقرري او پس‏انداز شده بود و مي‏خواست با آن مبلغ براي خانواده‏اش خادم بخرد." (تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 140).
هنگامي كه عبدالله‏بن عباس نزد معاويه رفته بود، معاويه از او در باره ابوبكر و عمر و عثمان و علي (ع) پرسيد. ابن عباس در باره هر كدام از خلفا در دو يا سه جمله تعريف كرد و چون به نام علي (ع) رسيد، چنين گفت: "... نشان هدايت و نمونه پرهيزكاري و چشمه عقل و درياي كرم و كوه درايت و مايه عظمت بود. مردم را به راه هدايت مي‏خواند. به دستاويز محكم خدا چنگ زده بود. از همه موءمنان و پرهيزكاران نكوتر بود، و از همگان در فضيلت سبق برده بود. در فصاحت يگانه بود، و جز پيامبران و پيامبر برگزيده خدا، از همه برتر بود. به دو قبله نماز خوانده بود. كيست كه همسنگ او تواند بود، پدر حسن (ع) و حسين (ع) بود، آيا كسي با او برابر تواند بود؟ همسر بهترين زنان بود، آيا هيچ كس با او قابل قياس است؟ قاتل شيران و دليرمردان بود. كسي را چون او نديده‏ام و نخواهم ديد، و هركه وي را به عيب منسوب دارد تا روز رستاخيز لعنت خدا و بندگان بر او باد." (مروج‏الذهب و معادن الجوهر: ج 2، ص‏ص 54-55). سپس معاويه گفت: اي ابن عباس، بسيار خوب، در باره پسر عمويت بيش‏تر گفتي؛ در باره پدرت چه مي‏گويي؟


پاورقيها:
1. ابن‏ابي‏الحديد در مقدمه شرح نهج‏البلاغه مي‏گويد: مادرم علي (ع)، نخست او را به نام پدر خود حيدر ناميد. حيدره به معني شير است.
2. مجموعه‏يي از خطابه‏ها و نامه‏ها و موعظه‏هاي اميرالموءمنين علي (ع) را سيدشريف‏رضي كه اشهر شاعران هاشمي و نقيب الاشراف علويان و هاشميان است، در پايان سده چهارم هجري گردآوري و تدوين كرده و آن را نهج‏البلاغه نام نهاده است.
3. محلي براي برگزاري نشست‏ها و تصميم‏گيري‏هاي مهم قبايل مكه. تاريخ يعقوبي (ج 1، ص 309) آورده است كه هيچ مردي از قريش زن نمي‏گرفت و در هيچ كاري شوري نمي‏كرد و عَلَمي براي جنگ نمي‏بستند و پسر را ختنه نمي‏كردند مگر در دارالندوه.
ابن‏ابن‏الحديد، عبدالحميدبن هبة‏الله. ــ . شرح نهج‏البلاغه.
ابن‏اثير، عزالدين ابوالحسن علي. ــ . الكامل في التاريخ.
4. بسياري از مردم مكه، به‏رغم مخالفت و دشمني با پيامبر (ص)، به امانت‏داري او اعتماد كامل داشتند و سپرده‏هاي خود را نزد وي مي‏گذاردند.
5. واحدي است براي اندازه‏گيري طول، از آرنج تا سرانگشت. در زبان عربي آن را ذراع گويند.
6. اين لقب را نخستين بار، در غدير خم، پيامبر (ص) به علي (ع) داد.
7. شاعر عرب كه بر پايه برخي روايات، موءسس نحو عربي است. وي در بصره رونق يافت و همان جا به سال 69ه·· ق درگذشت. از ياران علي (ع) بود و در جنگ صفين شركت كرد. گويند علي (ع) تقسيم كلمه را به اسم و فعل و حرف به او آموخت. مكتب نحو بصره منسوب به او است. وي نخستين كسي است كه قرآن را اعراب‏گذاري كرد و آن را از تحريف و غلط در امان داشت.
8. چهارمين خليفه اموي و پدر خلفاي مرواني. وي منشي و مشاور خليفه سوم بود و روز قتل عثمان زخم برداشت. معاويه او را فرماندار مدينه كرده بود، ولي سپس از ترس جاه‏طلبي‏هاي وي، او را بركنار كرد.
9. اين حديث را حاكم در مستدرك، ذهبي در تلخيص و طبراني و سيوطي و ديگر محدثان در مسندهاي خود با كم‏ترين اختلاف از ام‏سلمه، همسر پيامبر خدا (ص)، روايت كرده‏اند.
10. پدرش ابوسفيان از سرسخت‏ترين دشمنان پيامبر خدا (ص) بود و در فتح مكه به زور شمشير و ترس از كشته شدن اسلام آورد. مادرش هند مشهور به جگرخوار يا آكلة الاكباد بود، زيرا در غزوه احد سينه حمزه سيدالشهدا، عم پيامبر اكرم (ص) را دريد و جگر او را جويد.


منابع:
1.ابن‏خلدون، عبدالرحمان‏بن محمد. ــ . تاريخ ابن خلدون.
2.ابن‏عبري، غريغوريوس‏بن هارون. ــ . تاريخ مختصرالدول.
3.احمدبن‏حنبل. ــ . مسند.
4.ترمذي، [محمدبن عيس]. ــ . صحيح.
5.سخنان علي (ع) در نهج‏البلاغه.
6.Galidon, J. B. 1908. A Not Book on Old and New Testaments of Bible.
7.مسعودي، علي‏بن حسين. [1385ه·· ق]. مروج الذهب و معادن الجوهر. [بيروت].
8.ابن‏مغازي، علي‏بن محمد. ــ . مناقب علي‏بن‏ابي‏طالب.
9.ـــــــــ . ــ . علي (ع) قطب الرحي.
10.ترمذي، [محمدبن عيس]. ــ . صحيح.
11.علي از زبان علي يا زندگاني اميرموءمنان علي (ع).
12.علي عليه السلام چهره درخشان اسلام.
13.علي (ع) و پيامبران.
14.نهج‏البلاغه. ــ .
15.يعقوبي، احمدبن اسحق. ــ . تاريخ يعقوبي. [تهران: ترجمه و نشر كتاب].
16.Shia'ism or Original Islam.
17.ابن‏سعد. ــ . طبقات الكبير.
18.مصاحب، غلامحسين. 1345 و 1374. دايرة‏المعارف فارسي. 3 ج. تهران: فرانكلين و اميركبير.
19.انجيل. 1800م.
20.تجارب السلف. 1313. تهران.
21.حكمت نظري و علمي در نهج‏البلاغه.
22.داستان زندگي پيامبر و جنگ بدر.
23.زندگاني تحليلي پيشوايان ما.
24.عاملي. ــ . پيام صادق.
25.قرآن.


منبع: نشريه فرهنگ ، شماره 33-36 ، شماره 19